بخششو بخشیدن کاریست که انسانهای بزرگ انجام میدهند.روح بزرگ یعنی روحی که گنجایش آن پر از خوبیست بزرگی در اینست که انسان خود را به ارزش والای انسانی که ذات اوست برساند.ذات انسانی که خسیس شد و کدورت گرفت از ذات الهی او دور میشود. ذات الهی چیست ذاتی هست عمل کننده در انسان شما به روشنایی اجازه ورود میدهید نه به تاریکی در خیریت خیر رسانی اولویت هست یک انسان خوب باید صفاتش الهی باشد بخشیدن همذات شدن با اراده خداوند هست.خداوند بسیار بخششگر هست سخاوتمند هست بهترینها رو برای انسانها میخواهد هیچگاه بدی آدمها را به پای خداوند نگذارید. پای خداوند چیست یعنی به خداوند حواله ندهید.خداوند بخشنده هست خداوند سخاوتمند هست خداوند مهربانترین دوست به شماست. تاریکی ضرر رسان هست ابلیس تاریکی شیطان هر اسمی که میگذارند شر شر رسانیدن تاریکی ابلیس یا اهریمن یا در هر فکری عقیده ای اسمی هست که منتهای آن همان ابلیس هست.شما در آزارید او شاد هست شما در دردو مریضی بدبختی تاریکی هستید او شاد هست شما در گناه میمیرید او شاد میشود. اما ذات خدا و ذات الهی برای شما خداوند خیریت میخواهد خوبی و آرامش میخواهد.برای شما بهترینها را میخواهد که به آن تمسک کنید و اتصال کنید به ذات آسمانیتان .در گفتن کلمات جملات به شما سختگیر نیست در ارتباط شما با خداوند به شما سختگیر نیست اینست خداوندی که اگر هزاران بدی کنید به او به شما مهربانست چگونه انسانی به خدایش بدی میکند و آزار وقتی در خود اجازه ورود تاریکی بدهد .بدی بدهد . شر بدهد ضرر رساندن بدهد آزار به آدمها بدهد.ابلیس بیکار ننشسته مثال درنده ایست که میچرخد تا ببلعد .درنده ای که مثال آن درنده خویی هست .اگر آموزه ای خوب بیند او را با تاریک گشتن آن بد میخواهد نیرو دارد آنهایی که تاریکی او را در خود جای دادند. قساوت قلبی.خداوند دست شما را ول نمیکند والا سقوط میکنید آنهم در لحظه ای که میخواهید بیفتید مثال آن اینست که هر مثالی را عین آن مثالی بیان میکند صفات خدا مثالی هست صورت مثالی خداوند از تکلم اشفته ساختن در برابر تاریکی هاست خداوند با ابلیس و نیروهای تاریکی مثال بندگان ابلیس رفتار میکند زیرا آنها بندگان او شدند نه بندگان ذات الهی خود و خدای خود.یکجا یهوه گویند یکجا پدر گویند یکجا اهورا مزدا گویند یکجا الله گویند یکجا روح او را روح یهوه گویند یکجا روح القدس گویند یکجا اگر جا نیفتاده باشد روح اهورا مزدا جایی جبرئیل که اصلان با روح القدس فرق دارد تشبیه کنند ولی در اصل آن نیرو میبخشد گویند.و باز نشده باشد زیرا در تعالیم آنها واحد کامل هست .ذاتی برای آن در نظر نمیگیرند . در یهودیت هم همینگونه هست. اما اگر دقت کنیم روح یهوه روح القدس یا در اسلام روح الله یا نیرو میبخشد هم نگاه کنید همان منظور میدهد.در مسیحیت پدر پسر روح القدس رکن 1-2-3 خب در عناوین برده شده ما با اسامی متفاوتی برای خداوند روبرو هستیم.طبق آموزه ها ادیان دیگر میگویند خدای اسرائیل یهوه خدای مسلمانان الله خدای مسیحیان پدر و در مسیحیت پدر پسر روح القدس در شاخه های آن شاخه های آن در تثلیث پدر پسر روح القدس را در یک عملکرد میدانند و هر کدام را خدا میخوانند.اما در جمع آن واحد میگویند و خدای پدر را خدای واحد میدانند که در عملکرد آن پسر را هم انسان هم خدا میدانند که جسم پوشیده و به زمین و در جسم پوشیده کلمه در ازلو و کلمه جسم شدو به زمین آمد اینها آموزه های مسیحیت در تثلیث هست که روح القدس را صاحب قدرت و پسر را صاحب قدرت و پدر را صاحب قدرت میدانند که در ذات پسر روح القدس عمل میکند و در ذات روح القدس پسر عمل میکند.و در یک عمل برابر هستند آنهم در جلال پدر یعنی جلال پدر از طریق پسر جلال پسر از طریق روح القدس و جلال روح القدس از همین زنجیره.عمل میشود.یا به مسیح صورت نادیده خدا گویند که شکل انسانی آن را مسیح دانند.ولی برای خدا صورت در نظر پدر گرفته نمیشود. نقاشی هم میکنند روح القدس را بصورت انسان میکشند.که قابلیت پذیر هست و یا نمادی از یک پرنده که انسان به آن پرنده نمیگوید بلکه شباهت آن در نماد آن هست که نماد قابلیت تغییر و ماهیت به انسان شدن به همان شکل با تعریف دقیقش.که مصریان باستان خدا را شبیه یک شخصی که کله عقاب دارد.خب اونها اون زمان با روح القدس مثل الان آشنایی نداشتند مستقیم روح القدس را خدای واحد میپنداشتند. والا تصویری که شکل میدهند عقاب کله عقاب هست. و در دیوار نگاره های باستانی ایرانیان هم هست.یعنی نزدیکترین چیزی که به آن از بعد مادی بتوانند تشابه کنند عقاب بوده.که وقتی در شخص عمل کند. یا در ذات او مثال شخصی که صورت انسانی گیرد و بال داشته باشد یا در آن شخص عمل کند.و وقتی در آن عمل زیاد بینند روح القدس را خدای واحد بدانند در حالی که پدر خدای واحد هست.یعنی در آموزه مسیحیت در عین حال در سه شخص تعریف میشود که به واسطه پدر قدرت زیاد میگیرند و خدا نامیده میشوند.مثال پری کامل روح در حد بسیار بالا در شخصیت عمل میکند و این روح که از خدا ی پدر سرچشمه میگیرد مثال دریا عمل میکند در یک ذات انسانی که شکل گرفته هست.وقتی میگوییم کلمه جسم شد یعنی جدا شد و انسان شد پس در آفرینش هم روح القدس جدا شد و عمل کرد در آفرینش که در هر چیزی شکل گرفت در زندگی زمینی تکمیل آفرینش طبیعتو . دمیدنو .و در آفرینش عمل کرد پس ذات خدا واحد بودنش را دارد اما پسر و روح القدس جدا شدند و پسر انسان شد و روح القدس هم با او قرار گرفت و در ذات یک شدند پدر خدا در این زنجیره عمل کرد و پدر پسر روح القدس در غالب پسر در زمین عمل کرد.حالا یکجا روح الله گویند چون در زبان عربی ابن الله یا روح الله الله برای کلمه خدا در زبان شناسی عربی باید تحقیق کنید که در آن زبان الله گویند.یا عبری یهوه گویند روح یهوه چون برای خدا ذات در نظر نمیگیرند و شکل نمیتوانند دهند طبق آموزه های تورات.همان روح القدس یا روح یهوه البته در مزامیر اینها باز شده.در تورات هیچ شکلی به خدا نمیتوان داد و شبیه خود خلق کرد را در کنار آن توضیح میدهند و پرانتز باز میکنند روحانی معنوی و نحوه عملکرد را جور دیگر بیان کردند از لای بوته ای با موسی خداوند صحبت کرد .مثال شکلی آن را نوری زیاد شعله ور از نور ترسیم میکنند چون هیچ شکلی انسانی یا ذات پنداری نمیتوانند دهند معنوی روحانی آن را نور بدون شکل ترسیم میکنند.تو گفتمان ادیان چالش ایجاد میشود چون هر کدام طبق آموزه های کتب خود وارد بحث میشوند و خود را ملزم به شریعت خود میدانند اگر یک یهودی یا مسلمان یا زرتشتی یا مسیحی با هم گفتمان کنند آنها از کتب خود آیات میاورند آنها از کتب خود آنها از آموزه های خود.و هیچ کدام هم قانع نمیشوند زیرا طبق آموزه های خود وارد بحث میشوند .یکی انجیل میاورد آن یکی تورات آن یکی اوستا آن یکی قرآن.و میگویند خدا برای ما اینگونه گفته شده و هر کدام هم رجوع میکنند به کتب .و برایشان هم منجی را تعریف کنند میگویند منجی ما مثال ماشیح هست آن یکی سوشیانت آن یکی مسیح آن یکی مهدی .مثل اینکه به بودایی ها بگید منجی شما مسیح هست بگویند منجی ما بودای پنجم هست یا بگی سوشیانت بگویند بودای پنجم. هر کدام بگی بودای پنجم گویند مثال هست.و هر کدام هم گویند ما برایمان منجیمان اگر بیاید و شناخت منجیمان آن را ارزش و جایگاه و ایمان قلبی و شناختی و برایمان جشن و ظهورو آماده سازیو انتظارو اینها در آنها بسیار کار میشود.مثال جشن ها. کتب. موعظه ها تفسیر ها شناخت. و... و هر کدام هم منتظر حقایق شنیدن از انها هستند.که بیایند و حقیقت ها را باز کنند نجات دهند یک امری که هر زمان سختی بیشتر میشود امید نجات را خواهانند.یا زمانه هایی که واقعن میبرند مناجات های سوزناک جشن های زیبا و شادی . و دعا و... چقدر زیبا هست اگر طبق آموزه های همان تعریف شده را دریافت و به هم احترام گذاشت و جای جدل هر کسی دین عقیده خود را تعریف کند و تمیز دادن آن را به مخاطب با تفکر خود قرار دهد نه جنگ میکنند کلامی نه برنده شدنی بلکه آن حرف خود آن یکی حرف خود نتیجه با تفکر مخاطب.البته چالش ممکنست ایجاد شود و بحث گیرد اما جای آن میشود گفت جای جدل به مخاطب واگذار کرد تفکر را.و خب چرا دیگر گفتمان شود اصلان لازمه هست. شاید محبت دوستی یا حتمان اگر نشود گفت قلب ها اشنایی ها و شناخت ها.در کاستن از دشمنی به قلب اتصالی قرار گیرد حداقلش.اگرم لازمه نبود همان موعظه شخصی هر کسی در جمع یا غیر آن.