1 امّا عیسی به کوه زیتون رفت.
2 و بامدادانباز به هیکل آمد و چون جمیع قوم نزد او آمدند نشسته، ایشان را تعلیم میداد.
3 که ناگاه کاتبان و فریسیان زنی را که در زنا گرفته شده بود، پیش او آوردند و او را در میان برپا داشته،
4 بدو گفتند، ای استاد، این زن در عین عمل زنا گرفته شد؛
5 و موسی در تورات به ما حکم کرده است که چنین زنان سنگسار شوند. امّا تو چه میگویی؟
6 و این را از روی امتحان بدو گفتند تاادّعایی بر او پیدا کنند. امّا عیسی سر به زیر افکنده، به انگشت خود بر روی زمین مینوشت.
7 و چون در سؤال کردن الحاح مینمودند، راست شده، بدیشان گفت، هر که از شما گناه ندارد اوّل بر او سنگ اندازد.
8 و باز سر به زیر افکنده، بر زمین مینوشت.
9 پس چون شنیدند، از ضمیر خود ملزم شده، از مشایخ شروع کرده تا به آخر، یک یک بیرون رفتند و عیسی تنها باقی ماند با آن زن که در میان ایستاده بود.
10 پس عیسی چون راست شد و غیر از زن کسی را ندید، بدو گفت، ای زن آن مدّعیان تو کجا شدند؟ آیا هیچکس بر تو فتوا نداد؟
11 گفت، هیچکس ای آقا. عیسی گفت، من هم بر تو فتوا نمیدهم. برو دیگر گناه مکن.
12 پس عیسی باز بدیشان خطاب کرده، گفت، من نورِ عالم هستم. کسی که مرا متابعت کند، در ظلمت سالک نشود بلکه نور حیات را یابد.
13 آنگاه فریسیان بدو گفتند، تو بر خود شهادت میدهی، پس شهادت تو راست نیست.
14 عیسی در جواب ایشان گفت، هرچند من بر خود شهادت میدهم، شهادت من راست است زیرا که میدانم از کجا آمدهام و به کجا خواهم رفت، لیکن شما نمیدانید از کجا آمدهام و به کجا میروم.
15 شما بحسب جسم حکم میکنید امّا من بر هیچکس حکم نمیکنم.
16 و اگر من حکم دهم، حکم من راست است، از آنرو که تنها نیستم بلکه من و پدری که مرا فرستاد.
17 و نیز در شریعت شما مکتوب است که شهادت دو کسحقّ است.
18 من بر خود شهادت میدهم و پدری که مرا فرستاد نیز برای من شهادت میدهد.
19 بدو گفتند، پدر تو کجا است؟ عیسی جواب داد که نه مرا میشناسید و نه پدر مرا. هرگاه مرا میشناختید پدر مرا نیز میشناختید.
20 و این کلام را عیسی در بیتالمال گفت، وقتی که در هیکل تعلیم میداد؛ و هیچکس او را نگرفت بجهت آنکه ساعت او هنوز نرسیده بود.
21 باز عیسی بدیشان گفت، من میروم و مرا طلب خواهید کرد و در گناهان خود خواهید مرد و جایی که من میروم شما نمیتوانید آمد.
22 یهودیان گفتند، آیا ارادهٔ قتل خود دارد که میگوید به جایی خواهم رفت که شما نمیتوانید آمد؟
23 ایشان را گفت، شما از پایین میباشید امّا من از بالا. شما از این جهان هستید، لیکن من از این جهان نیستم.
24 از این جهت به شما گفتم که در گناهان خود خواهید مرد، زیرا اگر باور نکنید که من هستم، در گناهان خود خواهید مرد.
25 بدو گفتند، تو کیستی؟ عیسی بدیشان گفت، همانم که از اوّل نیز به شما گفتم.
26 من چیزهای بسیار دارم که دربارهٔ شما بگویم و حکم کنم؛ لکن آنکه مرا فرستاد حقّ است و من آنچه از او شنیدهام، به جهان میگویم.
27 ایشان نفهمیدند که بدیشان دربارهٔ پدر سخن میگوید.
28 عیسی بدیشان گفت، وقتی که پسر انسان را بلند کردید، آن وقت خواهید دانست که من هستم و از خود کاری نمیکنم بلکه به آنچه پدرم مرا تعلیم داد، تکلّم میکنم.
29 و او که مرا فرستاد، با من است وپدر مرا تنها نگذارده است زیرا که من همیشه کارهای پسندیده او را بجا میآورم.
30 چون این را گفت، بسیاری بدو ایمان آوردند.
31 پس عیسی به یهودیانی که بدو ایمان آوردند، گفت، اگر شما در کلام من بمانید، فیالحقیقۀ شاگرد من خواهید شد،
32 و حقّ را خواهید شناخت و حقّ شما را آزاد خواهد کرد.
33 بدو جواب دادند که اولاد ابراهیم میباشیم و هرگز هیچکس را غلام نبودهایم. پس چگونه تو میگویی که آزاد خواهید شد؟
34 عیسی در جواب ایشان گفت، آمین آمین به شما میگویم هر که گناه میکند، غلام گناه است.
35 و غلام همیشه در خانه نمیماند، امّا پسر همیشه میماند.
36 پس اگر پسرْ شما را آزاد کند، در حقیقت آزاد خواهید بود.
37 میدانم که اولاد ابراهیم هستید، لیکن میخواهید مرا بکشید زیرا کلام من در شما جای ندارد.
38 من آنچه نزد پدر خود دیدهام میگویم و شما آنچه نزد پدر خود دیدهاید میکنید.
39 در جواب او گفتند که پدر ما ابراهیم است. عیسی بدیشان گفت، اگر اولاد ابراهیم میبودید، اعمال ابراهیم را بجا میآوردید.
40 ولیکن الآن میخواهید مرا بکشید و من شخصی هستم که با شما به راستی که از خدا شنیدهام تکلّم میکنم. ابراهیم چنین نکرد.
41 شما اعمال پدر خود را بجا میآورید. بدو گفتند که ما از زنا زاییده نشدهایم. یک پدر داریم که خدا باشد.
42 عیسی به ایشان گفت، اگر خدا پدر شما میبود، مرا دوست میداشتید، زیرا که من از جانب خدا صادر شده و آمدهام، زیرا که من از پیش خود نیامدهام بلکه او مرا فرستاده است.
43 برای چه سخن مرا نمیفهمید؟ از آنجهت که کلام مرا نمیتوانید بشنوید.
44 شما از پدر خود ابلیس میباشید و خواهشهای پدر خود را میخواهید به عمل آرید. او از اوّل قاتل بود و در راستی ثابت نمیباشد، از آنجهت که در او راستی نیست. هرگاه به دروغ سخن میگوید، از ذات خود میگوید زیرا دروغگو و پدر دروغگویان است.
45 و امّا من از این سبب که راست میگویم، مرا باور نمیکنید.
46 کیست از شما که مرا به گناه ملزم سازد؟ پس اگر راست میگویم، چرا مرا باور نمیکنید؟
47 کسی که از خدا است، کلام خدا را میشنود و از این سبب شما نمیشنوید که از خدا نیستید.
48 پس یهودیان در جواب او گفتند، آیا ما خوب نگفتیم که تو سامری هستی و دیو داری؟
49 عیسی جواب داد که من دیو ندارم، لکن پدر خود را حرمت میدارم و شما مرا بیحرمت میسازید.
50 من جلال خود را طالب نیستم، کسی هست که میطلبد و داوری میکند.
51 آمین آمین به شما میگویم، اگر کسی کلام مرا حفظ کند، موت را تا به ابد نخواهد دید.
52 پس یهودیان بدو گفتند، الآن دانستیم که دیو داری! ابراهیم و انبیا مردند و تو میگویی اگر کسی کلام مرا حفظ کند، موت را تا به ابد نخواهد چشید؟
53 آیا تو از پدر ما ابراهیم که مُرد و انبیایی کهمُردند بزرگتر هستی؟ خود را کِه میدانی؟
54 عیسی جواب داد، اگر خود را جلال دهم، جلال من چیزی نباشد. پدر من آن است که مرا جلال میبخشد، آنکه شما میگویید خدای ما است.
55 و او را نمیشناسید، امّا من او را میشناسم و اگر گویم او را نمیشناسم مثل شما دروغگو میباشم. لیکن او را میشناسم و قول او را نگاه میدارم.
56 پدر شما ابراهیم شادی کرد بر اینکه روز مرا ببیند و دید و شادمان گردید.
57 یهودیان بدو گفتند، هنوز پنجاه سال نداری و ابراهیم را دیدهای؟
58 عیسی بدیشان گفت، آمین آمین به شما میگویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هستم.
59 آنگاه سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. امّا عیسی خود را مخفی ساخت و از میان گذشته، از هیکل بیرون شد و همچنین برفت.
1 و بعد از آن عیسی در جلیل میگشت زیرا نمیخواست در یهودیّه راه رود چونکه یهودیان قصد قتل او میداشتند.
2 و عید یهود که عید خیمهها باشد نزدیک بود.
3 پس برادرانش بدو گفتند، از اینجا روانه شده، به یهودیّه برو تا شاگردانت نیز آن اعمالی را که تو میکنی ببینند،
4 زیرا هر که میخواهد آشکار شود، در پنهانی کار نمیکند. پس اگر این کارها را میکنی، خود را به جهان بنما.
5 زیرا که برادرانش نیز به او ایمان نیاورده بودند.
6 آنگاه عیسی بدیشان گفت، وقتمن هنوز نرسیده، امّا وقت شما همیشه حاضر است.
7 جهان نمیتواند شما را دشمن دارد و لیکن مرا دشمن میدارد زیرا که من بر آن شهادت میدهم که اعمالش بد است.
8 شما برای این عید بروید. من حال به این عید نمیآیم زیرا که وقت من هنوز تمام نشده است.
9 چون این را بدیشان گفت، در جلیل توقّف نمود.
10 لیکن چون برادرانش برای عید رفته بودند، او نیز آمد، نه آشکار بلکه در خفا.
11 امّا یهودیان در عید او را جستجو نموده، میگفتند که او کجا است.
12 و در میان مردم دربارهٔ او همهمه بسیار بود. بعضی میگفتند که مردی نیکو است و دیگران میگفتند نی بلکه گمراه کننده قوم است.
13 و لیکن بهسبب ترس از یهود، هیچکس دربارهٔ او ظاهراً حرف نمیزد.
14 و چون نصف عید گذشته بود، عیسی به هیکل آمده، تعلیم میداد.
15 و یهودیان تعجّب نموده، گفتند، این شخص هرگز تعلیم نیافته، چگونه کتب را میداند؟
16 عیسی در جواب ایشان گفت، تعلیم من از من نیست، بلکه از فرستنده من.
17 اگر کسی بخواهد ارادهٔ او را به عمل آرد، دربارهٔ تعلیم خواهد دانست که از خدا است یا آنکه من از خود سخن میرانم.
18 هر که از خود سخن گوید، جلال خود را طالب بُوَد و امّا هر که طالب جلال فرستنده خود باشد، او صادق است و در او ناراستی نیست.
19 آیا موسی تورات را به شما نداده است؟ و حال آنکه کسی از شمانیست که به تورات عمل کند. از برای چه میخواهید مرا به قتل رسانید؟
20 آنگاه همه در جواب گفتند، تو دیو داری! کِه اراده دارد تو را بکشد؟
21 عیسی در جواب ایشان گفت، یک عمل نمودم و همهٔٔ شما از آن متعجّب شدید.
22 موسی ختنه را به شما داد نه آنکه از موسی باشد بلکه از اجداد و در روز سَبَّت مردم را ختنه میکنید.
23 پس اگر کسی در روز سَبَّت مختون شود تا شریعت موسی شکسته نشود، چرا بر من خشم میآورید از آن سبب که در روز سَبَّت شخصی را شفای کامل دادم؟
24 بحسب ظاهر داوری مکنید بلکه به راستی داوری نمایید.
25 پس بعضی از اهل اورشلیم گفتند، آیا این آن نیست که قصد قتل او دارند؟
26 و اینک، آشکارا حرف میزند و بدو هیچ نمیگویند. آیا رؤسا یقیناً میدانند که او در حقیقت مسیح است؟
27 لیکن این شخص را میدانیم از کجا است، امّا مسیح چون آید هیچکس نمیشناسد که از کجا است.
28 و عیسی چون در هیکل تعلیم میداد، ندا کرده، گفت، مرا میشناسید و نیز میدانید از کجا هستم و از خود نیامدهام بلکه فرستنده من حقّ است که شما او را نمیشناسید.
29 امّا من او را میشناسم زیرا که از او هستم و او مرا فرستاده است.
30 آنگاه خواستند او را گرفتار کنند ولیکن کسی بر او دست نینداخت زیرا که ساعت او هنوز نرسیده بود.
31 آنگاه بسیاری از آن گروه بدو ایمان آوردند و گفتند، آیا چون مسیح آید، معجزات بیشتر از اینها که این شخص مینماید، خواهد نمود؟
32 چون فریسیان شنیدند که خلق دربارهٔ او این همهمه میکنند، فریسیان و رؤسای کَهَنَه خادمان فرستادند تا او را بگیرند.
33 آنگاه عیسی گفت، اندک زمانی دیگر با شما هستم، بعد نزد فرستنده خود میروم.
34 و مرا طلب خواهید کرد و نخواهید یافت و آنجایی که من هستم شما نمیتوانید آمد.
35 پس یهودیان با یکدیگر گفتند، او کجا میخواهد برود که ما او را نمییابیم؟ آیا اراده دارد به سوی پراکندگان یونانیان رود و یونانیان را تعلیم دهد؟
36 این چه کلامی است که گفت مرا طلب خواهید کرد و نخواهید یافت و جایی که من هستم شما نمیتوانید آمد؟
37 و در روز آخر که روز بزرگ عید بود، عیسی ایستاده، ندا کرد و گفت، هر که تشنه باشد نزد من آید و بنوشد.
38 کسی که به من ایمان آورد، چنانکه کتاب میگوید، از بطن او نهرهای آب زنده جاری خواهد شد.
39 امّا این را گفت دربارهٔ روح که هر که به او ایمان آرد او را خواهد یافت زیرا که روحالقدس هنوز عطا نشده بود، چونکه عیسی تا به حال جلال نیافته بود.
40 آنگاه بسیاری از آن گروه، چون این کلام را شنیدند، گفتند، در حقیقت این شخص همان نبی است.
41 و بعضی گفتند، او مسیح است. و بعضی گفتند، مگر مسیح از جلیل خواهد آمد؟
42 آیا کتاب نگفته است که از نسل داود و از بیتلحم، دهی که داود در آن بود، مسیح ظاهرخواهد شد؟
43 پس دربارهٔ او در میان مردم اختلاف افتاد.
44 و بعضی از ایشان خواستند او را بگیرند و لکن هیچکس بر او دست نینداخت.
45 پس خادمان نزد رؤسای کَهَنَه و فریسیان آمدند. آنها بدیشان گفتند، برای چه او را نیاوردید؟
46 خادمان در جواب گفتند، هرگز کسی مثل این شخص سخن نگفته است!
47 آنگاه فریسیان در جواب ایشان گفتند، آیا شما نیز گمراه شدهاید؟
48 مگر کسی از سرداران یا از فریسیان به او ایمان آورده است؟
49 ولیکن این گروه که شریعت را نمیدانند، ملعون میباشند.
50 نیقودیموس، آنکه در شب نزد او آمده و یکی از ایشان بود، بدیشان گفت،
51 آیا شریعت ما بر کسی فتوی میدهد، جز آنکه اوّل سخن او را بشنوند و کار او را دریافت کنند؟
52 ایشان در جواب وی گفتند، مگر تو نیز جلیلی هستی؟ تفحّص کن و ببین زیرا که هیچ نبی از جلیل برنخاسته است.
53 پس هر یک به خانهٔ خود رفتند.
1 و بعد از آن عیسی به آن طرف دریای جلیلکه دریای طبریّه باشد، رفت.
2 و جمعی کثیر از عقب او آمدند زیرا آن معجزاتی را که به مریضان مینمود، میدیدند.
3 آنگاه عیسی به کوهی برآمده، با شاگردان خود در آنجا بنشست.
4 و فِصَح که عید یهود باشد، نزدیک بود.
5 پس عیسی چشمان خود را بالا انداخته، دید که جمعی کثیر به طرف او میآیند. به فیلپُس گفت، از کجا نان بخریم تا اینها بخورند؟
6 و این را از روی امتحان به او گفت، زیرا خود میدانست چه باید کرد.
7 فیلپّس او را جواب داد که دویست دینار نان، اینها را کفایت نکند تا هر یک اندکی بخورند!
8 یکی از شاگردانش که اندریاس برادر شِمْعُون پطرُس باشد، وی را گفت،
9 در اینجا پسری است که پنج نان جو و دو ماهی دارد. و لیکن این از برای این گروه چه میشود؟
10 عیسی گفت، مردم را بنشانید. و در آن مکان، گیاهِ بسیار بود، و آن گروه قریب به پنج هزار مرد بودند که نشستند.
11 عیسی نانها را گرفته و شکر نموده، به شاگردان داد و شاگردان به نشستگان دادند؛ و همچنین از دو ماهی نیز به قدری که خواستند.
12 و چون سیر گشتند، به شاگردان خود گفت، پارههای باقیمانده را جمع کنید تا چیزی ضایع نشود.
13 پس جمع کردند و از پارههای پنج نان جو که از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر کردند.
14 و چون مردمان اینمعجزه را که از عیسی صادر شده بود دیدند، گفتند که این البتّه همان نبی است که باید در جهان بیاید!
15 و امّا عیسی چون دانست که میخواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند، باز تنها به کوه برآمد.
16 و چون شام شد، شاگردانش به جانب دریا پایین رفتند،
17 و به کشتی سوار شده، به آن طرف دریا به کفرناحوم روانه شدند. و چون تاریک شد عیسی هنوز نزد ایشان نیامده بود.
18 و دریا بهواسطهٔٔ وزیدن باد شدید به تلاطم آمد.
19 پس وقتی که قریب به بیست و پنج یا سی تیر پرتاپ رانده بودند، عیسی را دیدند که بر روی دریا خرامان شده، نزدیک کشتی میآید. پس ترسیدند.
20 او بدیشان گفت، من هستم، مترسید!
21 و چون میخواستند او را در کشتی بیاورند، در ساعت کشتی به آن زمینی که عازم آن بودند رسید.
22 بامدادان گروهی که به آن طرف دریا ایستاده بودند، دیدند که هیچ زورقی نبود غیر از آن که شاگردان او داخل آن شده بودند و عیسی با شاگردان خود داخل آن زورق نشده، بلکه شاگردانش تنها رفته بودند.
23 لیکن زورقهای دیگر از طبریّه آمد، نزدیک به آنجایی که نان خورده بودند بعد از آنکه خداوند شکر گفته بود.
24 پس چون آن گروه دیدند که عیسی و شاگردانش در آنجا نیستند، ایشان نیز به کشتیهاسوار شده، در طلب عیسی به کفرناحوم آمدند.
25 و چون او را در آن طرف دریا یافتند، بدو گفتند، ای استاد کی به اینجا آمدی؟
26 عیسی در جواب ایشان گفت، آمین آمین به شما میگویم که مرا میطلبید نه بهسبب معجزاتی که دیدید، بلکه بهسبب آن نان که خوردید و سیر شدید.
27 کار بکنید نه برای خوراک فانی بلکه برای خوراکی که تا حیات جاودانی باقی است که پسر انسان آن را به شما عطا خواهد کرد، زیرا خدای پدر بر او مهر زده است.
28 بدو گفتند، چه کنیم تا اعمال خدا را بجا آورده باشیم؟
29 عیسی در جواب ایشان گفت، عمل خدا این است که به آن کسی که او فرستاد، ایمان بیاورید.
30 بدو گفتند، چه معجزه مینمایی تا آن را دیده به تو ایمان آوریم؟ چه کار میکنی؟
31 پدران ما در بیابان منّ را خوردند، چنانکه مکتوب است که از آسمان بدیشان نان عطا کرد تا بخورند.
32 عیسی بدیشان گفت، آمینآمین به شما میگویم که موسی نان را از آسمان به شما نداد، بلکه پدر من نان حقیقی را از آسمان به شما میدهد.
33 زیرا که نان خدا آن است که از آسمان نازل شده، به جهان حیات میبخشد.
34 آنگاه بدو گفتند، ای خداوند این نان را پیوسته به ما بده.
35 عیسی بدیشان گفت، من نان حیات هستم. کسی که نزد من آید، هرگز گرسنه نشود و هر که به من ایمان آرد، هرگز تشنه نگردد.
36 لیکن به شما گفتم که مرا هم دیدید و ایمان نیاوردید.
37 هر آنچه پدر به من عطا کند، به جانب من آید و هر که به جانب من آید، او را بیرون نخواهم نمود.
38 زیرا از آسمان نزول کردم نه تا به ارادهٔ خود عمل کنم، بلکه به ارادهٔ فرستنده خود.
39 و ارادهٔٔ پدری که مرا فرستاد این است که از آنچه به من عطا کرد، چیزی تلف نکنم بلکه در روز بازپسین آن را برخیزانم.
40 و ارادهٔ فرستنده من این است که هر که پسر را دید و بدو ایمان آورد، حیات جاودانی داشته باشد و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید. بیایمانی یهودیان
41 پس یهودیان دربارهٔ او همهمه کردند زیرا گفته بود، من هستم آن نانی که از آسمان نازل شد.
42 و گفتند، آیا این عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادر او را میشناسیم؟ پس چگونه میگوید که از آسمان نازل شدم؟
43 عیسی در جواب ایشان گفت، با یکدیگر همهمه مکنید.
44 کسی نمیتواند نزد من آید، مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید.
45 در انبیا مکتوب است که همه از خدا تعلیم خواهند یافت. پس هر که از پدر شنید و تعلیم یافت نزد من میآید.
46 نه اینکه کسی پدر را دیده باشد، جز آن کسی که از جانب خداست، او پدر را دیده است.
47 آمین آمین به شما میگویم هر که به من ایمان آرد، حیات جاودانی دارد.
48 من نان حیات هستم.
49 پدران شما در بیابان منّ را خوردند و مردند.
50 این نانی است که از آسمان نازل شد تا هر که از آن بخورد نمیرد.
51 من هستم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. اگر کسی از این نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند و نانی که من عطا میکنم جسم من است که آن را بجهت حیات جهان میبخشم.
52 پس یهودیان با یکدیگر مخاصمه کرده، میگفتند، چگونه این شخص میتواند جسد خود را به ما دهد تا بخوریم؟
53 عیسی بدیشان گفت، آمین آمین به شما میگویم اگر جسد پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید.
54 و هر که جسد مرا خورد و خون مرا نوشید، حیات جاودانی دارد و من در روز آخر او را خواهم برخیزانید.
55 زیرا که جسد من، خوردنی حقیقی و خون من، آشامیدنی حقیقی است.
56 پس هر که جسد مرا میخورَد و خون مرا مینوشد، در من میماند و من در او.
57 چنانکه پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم، همچنین کسی که مرا بخورَد او نیز به من زنده میشود.
58 این است نانی که از آسمان نازل شد، نه همچنان که پدران شما منّ را خوردند و مردند؛ بلکه هر که این نان را بخورد تا به ابد زنده مانَد.
59 این سخن را وقتی که در کفرناحوم تعلیم میداد، در کنیسه گفت.
60 آنگاه بسیاری از شاگردان او چون این را شنیدند گفتند، این کلام سخت است! کِه میتواند آن را بشنود؟
61 چون عیسی در خود دانست که شاگردانش در این امر همهمه میکنند، بدیشان گفت، آیا این شما را لغزش میدهد؟
62 پس اگر پسر انسان را بینید که به جایی که اوّل بود صعود میکند چه؟
63 روح است که زنده میکند و امّا از جسد فایدهای نیست. کلامی که من به شما میگویم، روح و حیات است.
64 ولیکن بعضی ازشما هستند که ایمان نمیآورند. زیرا که عیسی از ابتدا میدانست کیانند که ایمان نمیآورند و کیست که او را تسلیم خواهد کرد.
65 پس گفت، از این سبب به شما گفتم که کسی نزد من نمیتواند آمد مگر آنکه پدرِ من، آن را بدو عطا کند.
66 در همان وقت بسیاری از شاگردان او برگشته، دیگر با او همراهی نکردند.
67 آنگاه عیسی به آن دوازده گفت، آیا شما نیز میخواهید بروید؟
68 شمعون پِطرُس به او جواب داد، خداوندا نزد کِه برویم؟ کلمات حیات جاودانی نزد تو است.
69 و ما ایمان آورده و شناختهایم که تو مسیح پسر خدای حّی هستی.
70 عیسی بدیشان جواب داد، آیا من شما دوازده را برنگزیدم و حال آنکه یکی از شما ابلیسی است.
71 و این را دربارهٔ یهودا پسر شمعونِ اسخریوطی گفت، زیرا او بود که میبایست تسلیم کننده وی بشود و یکی از آن دوازده بود.
1 و بعد از آن یهود را عیدی بود و عیسی به اورشلیم آمد.
2 و در اورشلیم نزد بابالضّان حوضی است که آن را به عبرانی بیتحسدا میگویند که پنج رواق دارد.
3 و در آنجا جمعی کثیر از مریضان و کوران و لنگان و شلان خوابیده، منتظر حرکت آب میبودند.
4 زیرا که فرشتهای از جانب خداوند گاه بر آن حوض نازل میشد و آب را به حرکت میآورد؛ هرکه بعد از حرکت آب، اوّل وارد حوض میشد، از هر مرضی که داشت شفا مییافت.
5 و در آنجا مردی بود که سی و هشت سال به مرضی مبتلا بود.
6 چون عیسی او را خوابیده دید و دانست که مرض او طول کشیده است، بدو گفت، آیا میخواهی شفا یابی؟
7 مریض او را جواب داد که ای آقا کسی ندارم که چون آب به حرکت آید، مرا در حوض بیندازد، بلکه تا وقتی که میآیم، دیگری پیش از من فرو رفته است.
8 عیسی بدو گفت، برخیز و بستر خود را برداشته، روانه شو!
9 که در حال، آن مرد شفا یافت و بستر خود را برداشته، روانه گردید. و آن روز سَبَّت بود.
10 پس یهودیان به آن کسی که شفا یافته بود، گفتند، روز سَبَّت است و بر تو روا نیست که بستر خود را برداری.
11 او در جواب ایشان گفت، آن کسی که مرا شفا داد، همان به من گفت بستر خود را بردار و برو.
12 پس از او پرسیدند، کیست آنکه به تو گفت، بستر خود را بردار و برو؟
13 لیکن آن شفا یافته نمیدانست کِه بود، زیرا که عیسی ناپدید شد چون در آنجا ازدحامی بود.
14 و بعد از آن، عیسی او را در هیکل یافته بدو گفت، اکنون شفا یافتهای. دیگر خطا مکن تا برای تو بدتر نگردد.
15 آن مرد رفت و یهودیان را خبر داد که آنکه مرا شفا داد، عیسی است.
16 و از این سبب یهودیان بر عیسی تعدّی میکردند، زیرا که این کار را در روز سَبَّت کرده بود. عیسی خود را پسر خدا معرفی میکند
17 عیسی در جواب ایشان گفت که، پدر من تا کنون کار میکند و من نیز کار میکنم.
18 پس از این سبب، یهودیان بیشتر قصد قتل او کردند زیرا که نه تنها سَبَّت را میشکست بلکه خدا را نیز پدر خود گفته، خود را مساوی خدا میساخت.
19 آنگاه عیسی در جواب ایشان گفت، آمین آمین به شما میگویم که پسر از خود هیچ نمیتواند کرد مگر آنچه بیند که پدر به عمل آرد، زیرا که آنچه او میکند، همچنین پسر نیز میکند.
20 زیرا که پدر پسر را دوست میدارد و هرآنچه خود میکند بدو مینماید و اعمال بزرگتر از این بدو نشان خواهد داد تا شما تعجّب نمایید.
21 زیرا همچنان که پدر مردگان را برمیخیزاند وزنده میکند، همچنین پسر نیز هر که را میخواهد زنده میکند.
22 زیرا که پدر بر هیچکس داوری نمیکند بلکه تمام داوری را به پسر سپرده است.
23 تا آنکه همه پسر را حرمت بدارند، همچنان که پدر را حرمت میدارند؛ و کسی که به پسر حرمت نکند، به پدری که او را فرستاد احترام نکرده است.
24 آمین آمین به شما میگویم هر که کلام مرا بشنود و به فرستنده من ایمان آورد، حیات جاودانی دارد و در داوری نمیآید، بلکه از موت تا به حیات منتقل گشته است.
25 آمین آمین به شما میگویم که ساعتی میآید بلکه اکنون است که مردگان آواز پسر خدا را میشنوند و هر که بشنود زنده گردد.
26 زیرا همچنان که پدر در خود حیات دارد، همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد.
27 و بدو قدرت بخشیده است که داوری هم بکند زیرا که پسر انسان است.
28 و از این تعجّب مکنید زیرا ساعتی میآید که در آن جمیع کسانی که در قبور میباشند، آواز او را خواهند شنید،
29 و بیرون خواهند آمد؛ هر که اعمال نیکو کرد، برای قیامت حیات و هر که اعمال بد کرد، بجهت قیامت داوری.
30 من از خود هیچ نمیتوانم کرد بلکه چنانکه شنیدهام داوری میکنم و داوری من عادل است زیرا که ارادهٔ خود را طالب نیستم بلکه ارادهٔ پدری که مرا فرستاده است. عیسی ادعای خود را ثابت میکند
31 اگر من بر خود شهادت دهم شهادت من راست نیست.
32 دیگری هست که بر من شهادت میدهد و میدانم که شهادتی که او بر من میدهدراست است.
33 شما نزد یحیی فرستادید و او به راستی شهادت داد.
34 امّا من شهادت انسان را قبول نمیکنم ولیکن این سخنان را میگویم تا شما نجات یابید.
35 او چراغ افروخته و درخشندهای بود و شما خواستید که ساعتی به نور او شادی کنید.
36 و امّا من شهادت بزرگتر از یحیی دارم زیرا آن کارهایی که پدر به من عطا کرد تا کامل کنم، یعنی این کارهایی که من میکنم، بر من شهادت میدهد که پدر مرا فرستاده است.
37 و خود پدر که مرا فرستاد، به من شهادت داده است که هرگز آواز او را نشنیده و صورت او را ندیدهاید،
38 و کلام او را در خود ثابت ندارید زیرا کسی را که پدر فرستاد، شما بدو ایمان نیاوردید.
39 کتب را تفتیش کنید، زیرا شما گمان میبرید که در آنها حیات جاودانی دارید؛ و آنها است که به من شهادت میدهد.
40 و نمیخواهید نزد من آیید تا حیات یابید.
41 جلال را از مردم نمیپذیرم.
42 ولکن شما را میشناسم که در نفس خود محبّت خدا را ندارید.
43 من به اسم پدر خود آمدهام و مرا قبول نمیکنید، ولی هرگاه دیگری به اسم خود آید، او را قبول خواهید کرد.
44 شما چگونه میتوانید ایمان آرید و حال آنکه جلال از یکدیگر میطلبید و جلالی را که از خدای واحد است طالب نیستید؟
45 گمان مبرید که من نزد پدر بر شما ادّعا خواهم کرد. کسی هست که مدّعی شما میباشد و آن موسی است که بر او امیدوار هستید.
46 زیرا اگر موسی را تصدیق میکردید، مرا نیز تصدیق میکردید چونکه او دربارهٔ من نوشته است.
47 امّا چون نوشتههای او را تصدیق نمیکنید، پسچگونه سخنهای مرا قبول خواهید کرد.
1 و چون خداوند دانست که فریسیان مطّلع شدهاند که عیسی بیشتر از یحیی شاگرد پیدا کرده، تعمید میدهد،
2 با اینکه خود عیسی تعمید نمیداد بلکه شاگردانش،
3 یهودیّه را گذارده، باز به جانب جلیل رفت.
4 و لازم بود که از سامره عبور کند
5 پس به شهری از سامره که سوخار نام داشت، نزدیک به آن موضعی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود رسید.
6 و در آنجا چاه یعقوب بود. پس عیسی از سفر خسته شده، همچنین بر سر چاه نشسته بود و قریب به ساعت ششم بود
7 که زنی سامری بجهت آب کشیدن آمد. عیسی بدو گفت، جرعهای آب به من بنوشان.
8 زیرا شاگردانش بجهت خریدن خوراک به شهر رفته بودند.
9 زن سامری بدو گفت، چگونه تو که یهود هستی از من آب میخواهی و حال آنکه زن سامری میباشم؟ زیرا که یهود با سامریان معاشرت ندارند.
10 عیسی در جواب او گفت، اگر بخشش خدا را میدانستی و کیست که به تو میگوید آب به من بده، هرآینه تو از او خواهش میکردی و به تو آب زنده عطا میکرد.
11 زن بدو گفت، ای آقا دلو نداری و چاه عمیق است. پس از کجا آب زنده داری؟
12 آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتر هستی که چاه را به ما داد و خود و پسران و مواشی او از آن میآشامیدند؟
13 عیسی در جواب او گفت، هر که از این آب بنوشد باز تشنه گردد،
14 لیکن کسی که از آبی که من به او میدهم بنوشد، ابداً تشنه نخواهد شد، بلکه آن آبی که به او میدهم در او چشمه آبی گردد که تا حیات جاودانی میجوشد.
15 زن بدو گفت، ای آقا آن آب را به من بده تا دیگر تشنه نگردم و به اینجا بجهت آب کشیدن نیایم.
16 عیسی به او گفت، برو و شوهر خود را بخوان و در اینجا بیا.
17 زن در جواب گفت، شوهر ندارم. عیسی بدو گفت، نیکو گفتی که شوهر نداری!
18 زیرا که پنج شوهر داشتی و آنکه الآن داری شوهر تو نیست! این سخن را راست گفتی!
19 زن بدو گفت، ای آقا میبینم که تو نبی هستی!
20 پدران ما در این کوه پرستش میکردند و شما میگویید که در اورشلیم جایی است که در آن عبادت باید نمود.
21 عیسی بدو گفت، ای زن مرا تصدیق کن که ساعتی میآید که نه در این کوه و نه در اورشلیم پدر را پرستش خواهید کرد.
22 شما آنچه را که نمیدانید میپرستید امّا ما آنچه را که میدانیم عبادت میکنیم زیرا نجات از یهود است.
23 لیکن ساعتی میآید بلکه الآن است که در آنْ پرستندگانِ حقیقی پدر را به روح و راستی پرستش خواهند کرد زیرا که پدر مثل این پرستندگان خود را طالب است.
24 خدا روح است و هر که او را پرستش کند میباید به روح و راستی بپرستد.
25 زن بدو گفت، میدانم که مسیح یعنی کَرسْتُسْ میآید. پس هنگامی که او آید از هر چیز به ما خبر خواهد داد.
26 عیسی بدو گفت، من که با تو سخن میگویم همانم.
27 و در همان وقت شاگردانش آمده، تعجّب کردند که با زنی سخن میگوید ولکن هیچکس نگفت که، چه میطلبی یا برای چه با او حرف میزنی.
28 آنگاه زن سبوی خود را گذارده، به شهر رفت و مردم را گفت،
29 بیایید و کسی را ببینید که هرآنچه کرده بودم به من گفت. آیا این مسیح نیست؟
30 پس از شهر بیرون شده، نزد او میآمدند.
31 و در اثنا آن شاگردان او خواهش نموده، گفتند، ای استاد بخور.
32 بدیشان گفت، من غذایی دارم که بخورم و شما آن را نمیدانید.
33 شاگردان به یکدیگر گفتند، مگر کسی برای او خوراکی آورده باشد!
34 عیسی بدیشان گفت، خوراک من آن است که خواهش فرستنده خود را به عمل آورم و کار او را به انجام رسانم.
35 آیا شما نمیگویید که چهار ماه دیگر موسِم درو است؟ اینک، به شما میگویم چشمان خود را بالا افکنید و مزرعهها را ببینید زیرا که الآن بجهت درو سفید شده است.
36 و دروگر اجرت میگیرد و ثمری بجهت حیات جاودانی جمع میکند تا کارنده و درو کننده هر دو با هم خشنود گردند.
37 زیرا این کلام در اینجا راست است که یکی میکارد و دیگری درو میکند.
38 من شما را فرستادم تا چیزی را که در آن رنج نبردهاید درو کنید. دیگران محنت کشیدند و شما در محنت ایشان داخل شدهاید.
39 پس در آن شهر بسیاری از سامریان بهواسطهٔٔ سخن آن زن که شهادت داد که هر آنچه کرده بودم به من باز گفت بدو ایمان آوردند.
40 و چون سامریان نزد او آمدند، از او خواهش کردند که نزد ایشان بماند و دو روز در آنجا بماند.
41 و بسیاری دیگر بهواسطهٔٔ کلام او ایمان آوردند.
42 و به زنگفتند که بعد از این بهواسطهٔٔ سخن تو ایمان نمیآوریم زیرا خود شنیده و دانستهایم که او در حقیقت مسیح و نجات دهنده عالم است.
43 امّا بعد از دو روز از آنجا بیرون آمده، به سوی جلیل روانه شد.
44 زیرا خود عیسی شهادت داد که هیچ نبی را در وطن خود حرمت نیست.
45 پس چون به جلیل آمد، جلیلیان او را پذیرفتند زیرا هر چه در اورشلیم در عید کرده بود، دیدند، چونکه ایشان نیز در عید رفته بودند. شفای پسر یک افسر
46 پس عیسی به قانای جلیل آنجایی که آب را شراب ساخته بود، بازآمد. و یکی از سرهنگان مَلِک بود که پسر او در کفرناحوم مریض بود.
47 و چون شنید که عیسی از یهودیّه به جلیل آمده است، نزد او آمده، خواهش کرد که فرود بیاید و پسر او را شفا دهد، زیرا که مشرف به موت بود.
48 عیسی بدو گفت، اگر آیات و معجزات نبینید، همانا ایمان نیاورید.
49 سرهنگ بدو گفت، ای آقا قبل از آنکه پسرم بمیرد فرود بیا.
50 عیسی بدو گفت، برو که پسرت زنده است. آن شخص به سخنی که عیسی بدو گفت، ایمان آورده، روانه شد.
51 و در وقتی که او میرفت، غلامانش او رااستقبال نموده، مژده دادند و گفتند که پسر تو زنده است.
52 پس از ایشان پرسید که در چه ساعت عافیت یافت؟ گفتند، دیروز، در ساعت هفتم تب از او زایل گشت.
53 آنگاه پدر فهمید که در همان ساعت عیسی گفته بود، پسر تو زنده است. پس او و تمام اهل خانهٔ او ایمان آوردند.
54 و این نیز معجزه دوّم بود که از عیسی در وقتی که از یهودیّه به جلیل آمد، به ظهور رسید.