1 و چون خداوند دانست که فریسیان مطّلع شدهاند که عیسی بیشتر از یحیی شاگرد پیدا کرده، تعمید میدهد،
2 با اینکه خود عیسی تعمید نمیداد بلکه شاگردانش،
3 یهودیّه را گذارده، باز به جانب جلیل رفت.
4 و لازم بود که از سامره عبور کند
5 پس به شهری از سامره که سوخار نام داشت، نزدیک به آن موضعی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود رسید.
6 و در آنجا چاه یعقوب بود. پس عیسی از سفر خسته شده، همچنین بر سر چاه نشسته بود و قریب به ساعت ششم بود
7 که زنی سامری بجهت آب کشیدن آمد. عیسی بدو گفت، جرعهای آب به من بنوشان.
8 زیرا شاگردانش بجهت خریدن خوراک به شهر رفته بودند.
9 زن سامری بدو گفت، چگونه تو که یهود هستی از من آب میخواهی و حال آنکه زن سامری میباشم؟ زیرا که یهود با سامریان معاشرت ندارند.
10 عیسی در جواب او گفت، اگر بخشش خدا را میدانستی و کیست که به تو میگوید آب به من بده، هرآینه تو از او خواهش میکردی و به تو آب زنده عطا میکرد.
11 زن بدو گفت، ای آقا دلو نداری و چاه عمیق است. پس از کجا آب زنده داری؟
12 آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتر هستی که چاه را به ما داد و خود و پسران و مواشی او از آن میآشامیدند؟
13 عیسی در جواب او گفت، هر که از این آب بنوشد باز تشنه گردد،
14 لیکن کسی که از آبی که من به او میدهم بنوشد، ابداً تشنه نخواهد شد، بلکه آن آبی که به او میدهم در او چشمه آبی گردد که تا حیات جاودانی میجوشد.
15 زن بدو گفت، ای آقا آن آب را به من بده تا دیگر تشنه نگردم و به اینجا بجهت آب کشیدن نیایم.
16 عیسی به او گفت، برو و شوهر خود را بخوان و در اینجا بیا.
17 زن در جواب گفت، شوهر ندارم. عیسی بدو گفت، نیکو گفتی که شوهر نداری!
18 زیرا که پنج شوهر داشتی و آنکه الآن داری شوهر تو نیست! این سخن را راست گفتی!
19 زن بدو گفت، ای آقا میبینم که تو نبی هستی!
20 پدران ما در این کوه پرستش میکردند و شما میگویید که در اورشلیم جایی است که در آن عبادت باید نمود.
21 عیسی بدو گفت، ای زن مرا تصدیق کن که ساعتی میآید که نه در این کوه و نه در اورشلیم پدر را پرستش خواهید کرد.
22 شما آنچه را که نمیدانید میپرستید امّا ما آنچه را که میدانیم عبادت میکنیم زیرا نجات از یهود است.
23 لیکن ساعتی میآید بلکه الآن است که در آنْ پرستندگانِ حقیقی پدر را به روح و راستی پرستش خواهند کرد زیرا که پدر مثل این پرستندگان خود را طالب است.
24 خدا روح است و هر که او را پرستش کند میباید به روح و راستی بپرستد.
25 زن بدو گفت، میدانم که مسیح یعنی کَرسْتُسْ میآید. پس هنگامی که او آید از هر چیز به ما خبر خواهد داد.
26 عیسی بدو گفت، من که با تو سخن میگویم همانم.
27 و در همان وقت شاگردانش آمده، تعجّب کردند که با زنی سخن میگوید ولکن هیچکس نگفت که، چه میطلبی یا برای چه با او حرف میزنی.
28 آنگاه زن سبوی خود را گذارده، به شهر رفت و مردم را گفت،
29 بیایید و کسی را ببینید که هرآنچه کرده بودم به من گفت. آیا این مسیح نیست؟
30 پس از شهر بیرون شده، نزد او میآمدند.
31 و در اثنا آن شاگردان او خواهش نموده، گفتند، ای استاد بخور.
32 بدیشان گفت، من غذایی دارم که بخورم و شما آن را نمیدانید.
33 شاگردان به یکدیگر گفتند، مگر کسی برای او خوراکی آورده باشد!
34 عیسی بدیشان گفت، خوراک من آن است که خواهش فرستنده خود را به عمل آورم و کار او را به انجام رسانم.
35 آیا شما نمیگویید که چهار ماه دیگر موسِم درو است؟ اینک، به شما میگویم چشمان خود را بالا افکنید و مزرعهها را ببینید زیرا که الآن بجهت درو سفید شده است.
36 و دروگر اجرت میگیرد و ثمری بجهت حیات جاودانی جمع میکند تا کارنده و درو کننده هر دو با هم خشنود گردند.
37 زیرا این کلام در اینجا راست است که یکی میکارد و دیگری درو میکند.
38 من شما را فرستادم تا چیزی را که در آن رنج نبردهاید درو کنید. دیگران محنت کشیدند و شما در محنت ایشان داخل شدهاید.
39 پس در آن شهر بسیاری از سامریان بهواسطهٔٔ سخن آن زن که شهادت داد که هر آنچه کرده بودم به من باز گفت بدو ایمان آوردند.
40 و چون سامریان نزد او آمدند، از او خواهش کردند که نزد ایشان بماند و دو روز در آنجا بماند.
41 و بسیاری دیگر بهواسطهٔٔ کلام او ایمان آوردند.
42 و به زنگفتند که بعد از این بهواسطهٔٔ سخن تو ایمان نمیآوریم زیرا خود شنیده و دانستهایم که او در حقیقت مسیح و نجات دهنده عالم است.
43 امّا بعد از دو روز از آنجا بیرون آمده، به سوی جلیل روانه شد.
44 زیرا خود عیسی شهادت داد که هیچ نبی را در وطن خود حرمت نیست.
45 پس چون به جلیل آمد، جلیلیان او را پذیرفتند زیرا هر چه در اورشلیم در عید کرده بود، دیدند، چونکه ایشان نیز در عید رفته بودند. شفای پسر یک افسر
46 پس عیسی به قانای جلیل آنجایی که آب را شراب ساخته بود، بازآمد. و یکی از سرهنگان مَلِک بود که پسر او در کفرناحوم مریض بود.
47 و چون شنید که عیسی از یهودیّه به جلیل آمده است، نزد او آمده، خواهش کرد که فرود بیاید و پسر او را شفا دهد، زیرا که مشرف به موت بود.
48 عیسی بدو گفت، اگر آیات و معجزات نبینید، همانا ایمان نیاورید.
49 سرهنگ بدو گفت، ای آقا قبل از آنکه پسرم بمیرد فرود بیا.
50 عیسی بدو گفت، برو که پسرت زنده است. آن شخص به سخنی که عیسی بدو گفت، ایمان آورده، روانه شد.
51 و در وقتی که او میرفت، غلامانش او رااستقبال نموده، مژده دادند و گفتند که پسر تو زنده است.
52 پس از ایشان پرسید که در چه ساعت عافیت یافت؟ گفتند، دیروز، در ساعت هفتم تب از او زایل گشت.
53 آنگاه پدر فهمید که در همان ساعت عیسی گفته بود، پسر تو زنده است. پس او و تمام اهل خانهٔ او ایمان آوردند.
54 و این نیز معجزه دوّم بود که از عیسی در وقتی که از یهودیّه به جلیل آمد، به ظهور رسید.
1 و شخصی از فریسیان نیقودیموس نام از رؤسای یهود بود.
2 او در شب نزد عیسی آمده، به وی گفت، ای استاد میدانیم که تو معلّم هستی که از جانب خدا آمدهای زیرا هیچ کس نمیتواند معجزاتی را که تو مینمایی بنماید، جز اینکه خدا با وی باشد.
3 عیسی در جواب او گفت، آمین آمین به تو میگویم اگر کسی از سرِ نو مولود نشود، ملکوت خدا را نمیتواند دید.
4 نیقودیموس بدو گفت، چگونه ممکن است که انسانی که پیر شده باشد، مولود گردد؟ آیا میشود که بار دیگر داخل شکم مادر گشته، مولود شود؟
5 عیسی در جواب گفت، آمین، آمین به تو میگویم اگر کسی از آب و روح مولود نگردد، ممکن نیست که داخل ملکوت خدا شود.
6 آنچه از جسم مولود شد، جسم است و آنچه از روح مولود گشت روح است.
7 عجب مدار که به تو گفتم باید شما از سر نو مولود گردید.
8 باد هرجا که میخواهد میوزد و صدای آن را میشنوی لیکن نمیدانی از کجا میآید و به کجا میرود. همچنین است هر که از روح مولود گردد.
9 نیقودیموس در جواب وی گفت، چگونه ممکن است که چنین شود؟
10 عیسی در جواب وی گفت، آیا تو معلّم اسرائیل هستی و این را نمیدانی؟
11 آمین، آمین به تو میگویم آنچه میدانیم، میگوییم و به آنچه دیدهایم، شهادت میدهیم و شهادت ما را قبول نمیکنید.
12 چون شما را از امور زمینی سخن گفتم، باور نکردید. پس هرگاه به امور آسمانی با شما سخن رانم چگونه تصدیق خواهید نمود؟
13 و کسی به آسمان بالا نرفت مگر آن کس که از آسمان پایین آمد، یعنی پسر انسان که در آسمان است.
14 و همچنان که موسی مار را در بیابان بلند نمود، همچنین پسر انسان نیز باید بلند کرده شود،
15 تا هر که به او ایمان آرد هلاک نگردد، بلکه حیات جاودانی یابد.
16 زیرا خدا جهان را اینقدر محبّت نمود که پسر یگانه خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد.
17 زیرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوری کند، بلکه تا بهوسیلهٔ او جهان نجات یابد.
18 آنکه به او ایمان آرد، بر او حکم نشود؛ امّا هر که ایمان نیاورد الآن بر او حکم شده است، بجهت آنکه به اسم پسر یگانه خدا ایمان نیاورده.
19 و حکم این است که نور در جهان آمد و مردم ظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند، از آنجا که اعمال ایشان بد است.
20 زیرا هر که عمل بد میکند، روشنی را دشمن دارد و پیش روشنی نمیآید، مبادا اعمال او توبیخ شود.
21 و لیکن کسی که به راستی عمل میکند پیش روشنی میآید تا آنکه اعمال او هویدا گردد که در خدا کرده شده است.
22 و بعد از آن عیسی با شاگردان خود به زمین یهودیّه آمد و با ایشان در آنجا به سر برده، تعمید میداد.
23 و یحیی نیز در عَیْنُون، نزدیک سالیم تعمید میداد زیرا که در آنجا آب بسیار بود و مردم میآمدند و تعمید میگرفتند،
24 چونکه یحیی هنوز در زندان حبس نشده بود.
25 آنگاه در خصوص تطهیر، در میان شاگردان یحیی و یهودیان مباحثه شد.
26 پس به نزد یحیی آمده، به او گفتند، ای استاد، آن شخصی که با تو در آنطرف اُردُن بود و تو برای او شهادت دادی، اکنون او تعمید میدهد و همه نزد او میآیند.
27 یحیی در جواب گفت، هیچکس چیزی نمیتواند یافت، مگر آنکه از آسمان بدو داده شود.
28 شما خود بر من شاهد هستید که گفتم من مسیح نیستم بلکه پیش روی او فرستاده شدم.
29 کسی که عروس دارد داماد است، امّا دوست داماد که ایستاده آواز او را میشنود، از آواز داماد بسیار خشنود میگردد. پس این خوشی من کامل گردید.
30 میباید که او افزوده شود و من ناقص گردم.
31 او که از بالا میآید، بالای همه است و آنکه از زمین است زمینی است و از زمین تکلّم میکند؛ امّا او که از آسمان میآید، بالای همه است.
32 و آنچه را دید و شنید، به آن شهادت میدهد و هیچکس شهادت او را قبول نمیکند.
33 و کسی که شهادت او را قبول کرد، مهر کرده است بر اینکه خدا راست است.
34 زیرا آن کسی را که خدا فرستاد، به کلام خدا تکلّم مینماید، چونکه خدا روح را به میزان عطا نمیکند.
35 پدر پسر را محبّت مینماید و همهچیز را بدست او سپرده است.
36 آنکه به پسر ایمان آورده باشد، حیات جاودانی دارد و آنکه به پسر ایمان نیاورد حیات را نخواهد دید، بلکه غضب خدا بر او میماند.
1 و در روز سوم، در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی در آنجا بود.
2 و عیسی و شاگردانش را نیز به عروسی دعوت کردند.
3 و چون شراب تمام شد، مادر عیسی بدو گفت، شراب ندارند.
4 عیسی به وی گفت، ای زن مرا با تو چه کار است؟ ساعت من هنوز نرسیده است.
5 مادرش به نوکران گفت، هر چه به شما گوید بکنید.
6 و در آنجا شش قدح سنگی برحسب تطهیر یهود نهاده بودند که هر یک گنجایش دو یا سه کیل داشت.
7 عیسی بدیشان گفت، قدحها را از آب پر کنید. و آنها را لبریز کردند.
8 پس بدیشان گفت، الآن بردارید و به نزد رئیس مجلس ببرید. پس بردند؛
9 و چون رئیس مجلس آن آب را که شراب گردیده بود، بچشید و ندانست که از کجا است، لیکن نوکرانی که آب را کشیده بودند، میدانستند، رئیس مجلس داماد را مخاطب ساخته، بدو گفت،
10 هرکسی شراب خوب را اوّل میآورد و چون مست شدند، بدتر از آن. لیکن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتی؟
11 و این ابتدای معجزاتی است که از عیسی در قانای جلیل صادر گشت و جلال خود را ظاهر کرد و شاگردانش به او ایمان آوردند.
12 و بعد از آن او با مادر و برادران و شاگردان خود به کفرناحوم آمد و در آنجا ایّامی کم ماندند.
13 و چون عید فِصَحِ یهود نزدیک بود، عیسی به اورشلیم رفت،
14 و در هیکل، فروشندگان گاو و گوسفند و کبوتر و صرّافان را نشسته یافت.
15 پس تازیانهای از ریسمان ساخته، همه را از هیکل بیرون نمود، هم گوسفندان و گاوان را، و نقود صرّافان را ریخت و تختهای ایشان را واژگون ساخت،
16 و به کبوترفروشان گفت، اینها را از اینجا بیرون برید و خانهٔ پدر مرا خانهٔ تجارت مسازید.
17 آنگاه شاگردانِ او را یاد آمد که مکتوب است، غیرت خانهٔ تو مرا خورده است.
18 پس یهودیان روی به او آورده، گفتند، به ما چه علامت مینمایی که این کارها را میکنی؟
19 عیسی در جواب ایشان گفت، این قدس را خراب کنید که در سه روز آن را برپا خواهم نمود.
20 آنگاه یهودیان گفتند، در عرصه چهل و شش سال این قدس را بنا نمودهاند؛ آیا تو در سه روز آن را برپا میکنی؟
21 لیکن او دربارهٔ قدس جسد خود سخن میگفت.
22 پس وقتی که از مردگان برخاست شاگردانش را بهخاطر آمد که این را بدیشان گفته بود. آنگاه به کتاب و به کلامی که عیسی گفته بود، ایمان آوردند.
23 و هنگامی که در عید فِصَح در اورشلیم بود بسیاری چون معجزاتی را که از او صادر میگشت دیدند، به اسم او ایمان آوردند.
24 لیکن عیسی خویشتن را بدیشان مُؤتَمِنْ نساخت، زیرا که او همه را میشناخت.
25 و از آنجا که احتیاج نداشت که کسی دربارهٔ انسان شهادت دهد، زیرا خود آنچه در انسان بود میدانست.
1 در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.
2 همان در ابتدا نزد خدا بود.
3 همهچیز بهواسطهٔ او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت.
4 در او حیات بود و حیات نور انسان بود.
5 و نور در تاریکی میدرخشد و تاریکی آن را درنیافت.
6 شخصی از جانب خدا فرستاده شد که اسمش یحیی بود؛
7 او برای شهادت آمد تا بر نور شهادت دهد تا همه بهوسیلهٔ او ایمان آورند.
8 او آن نور نبود بلکه آمد تا بر نور شهادت دهد.
9 آن نورِ حقیقی بود که هر انسان را منوّر میگرداند و در جهان آمدنی بود.
10 او در جهان بود و جهان بهواسطهٔ او آفریده شد و جهان او را نشناخت.
11 به نزد خاصّان خود آمد و خاصّانش او را نپذیرفتند؛
12 و امّا به آن کسانی که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، یعنی به هر که به اسم او ایمان آورد،
13 که نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلکه از خدا تولّد یافتند.
14 و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پُر از فیض و راستی؛ و جلال او را دیدیم، جلالی شایستهٔ پسر یگانهٔ پدر.
15 و یحیی بر او شهادت داد و ندا کرده، میگفت، این است آنکه دربارهٔ او گفتم آنکه بعد از من میآید، پیش از من شده است زیرا که بر من مقدّم بود.
16 و از پُری او جمیع ما بهره یافتیم و فیض به عوض فیض،
17 زیرا شریعت بهوسیلهٔ موسی عطا شد، امّا فیض و راستی بهوسیلهٔ عیسی مسیح رسید.
18 خدا را هرگز کسی ندیده است؛ پسر یگانهای که در آغوش پدر است، همان او را ظاهر کرد.
19 و این است شهادت یحیی در وقتی که یهودیان از اورشلیم کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستی؛
20 که معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم.
21 آنگاه از او سؤال کردند، پس چه؟ آیا تو الیاس هستی؟ گفت، نیستم. آیا تو آن نبی هستی؟ جواب داد که نی.
22 آنگاه بدو گفتند، پس کیستی تا به آن کسانی که ما را فرستادند جواب بریم؟ دربارهٔ خود چه میگویی؟
23 گفت، من صدای ندا کنندهای در بیابانم که راه خداوند را راست کنید، چنانکه اشعیا نبی گفت.
24 و فرستادگان از فریسیان بودند.
25 پس از او سؤال کرده، گفتند، اگر تو مسیح و الیاس و آن نبی نیستی، پس برای چه تعمید میدهی؟
26 یحیی در جواب ایشان گفت، من به آب تعمید میدهم و در میان شما کسی ایستاده است که شما او را نمیشناسید.
27 و او آن است که بعد از من میآید، امّا پیش از من شده است، که من لایق آن نیستم که بند نعلینش را باز کنم.
28 و این در بیتعَبَرَه که آن طرف اُرْدُن است، در جایی که یحیی تعمید میداد واقع گشت.
29 و در فردای آن روز یحیی عیسی را دید که به جانب او میآید. پس گفت، اینک، برّه خدا که گناه جهان را برمیدارد!
30 این است آنکه من دربارهٔ او گفتم که مردی بعد از من میآید که پیش از من شده است زیرا که بر من مقدّم بود.
31 و من او را نشناختم، لیکن تا او به اسرائیل ظاهر گردد، برای همین من آمده به آب تعمید میدادم.
32 پس یحیی شهادت داده، گفت، روح را دیدم که مثل کبوتری از آسمان نازل شده، بر او قرار گرفت.
33 و من او را نشناختم، لیکن او که مرا فرستاد تا به آب تعمید دهم، همان به من گفت بر هر کس بینی که روح نازل شده، بر او قرار گرفت، همان است او که به روحالقدس تعمید میدهد.
34 و من دیده شهادت میدهم که این است پسر خدا.
35 و در روز بعد نیز یحیی با دو نفر از شاگردان خود ایستاده بود.
36 ناگاه عیسی را دید که راه میرود؛ و گفت، اینک، برّهٔ خدا.
37 و چون آن دو شاگرد کلام او را شنیدند، از پی عیسی روانه شدند.
38 پس عیسی روی گردانیده، آن دو نفر را دید که از عقب میآیند. بدیشان گفت،
39 چه میخواهید؟ بدو گفتند، ربّی (یعنی ای معلّم) در کجا منزل مینمایی؟
40 بدیشان گفت، بیایید و ببینید. آنگاه آمده، دیدند که کجا منزل دارد، و آن روز را نزد او بماندند و قریب به ساعت دهم بود.
41 و یکی از آن دو که سخن یحیی را شنیده، پیروی او نمودند، اندریاس برادر شمعون پطرس بود.
42 او اوّل برادر خود شمعون را یافته، به او گفت، مسیح را (که ترجمهٔ آن کَرِسْتُس است) یافتیم. و چون او را نزد عیسی آورد، عیسی بدو نگریسته، گفت، تو شمعون پسر یونا هستی؛ و اکنون کیفا خوانده خواهی شد (که ترجمهٔ آن پطرس است).
43 بامدادان چون عیسی خواست به سوی جلیل روانه شود، فیلپُس را یافته، بدو گفت، از عقب من بیا.
44 و فیلپُس از بیت صیدا از شهر اندریاس و پطرس بود.
45 فیلپس نَتَنائیل را یافته، بدو گفت، آن کسی را که موسی در تورات و انبیا مذکور داشتهاند، یافتهایم که عیسی پسر یوسف ناصری است.
46 نتنائیل بدو گفت، مگر میشود که از ناصره چیزی خوب پیدا شود؟ فیلپس بدو گفت، بیا و ببین.
47 و عیسی چون دید که نتنائیل به سوی او میآید، دربارهٔ او گفت، اینک، اسرائیلی حقیقی که در او مکری نیست.
48 نتنائیل بدو گفت، مرا از کجا میشناسی؟ عیسی در جواب وی گفت، قبل از آنکه فیلپس تو را دعوت کند، در حینی که زیر درخت انجیر بودی تو را دیدم.
49 نتنائیل در جواب او گفت، ای استاد تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیل هستی!
50 عیسی در جواب او گفت، آیا از اینکه به تو گفتم که تو را زیر درخت انجیر دیدم، ایمان آوردی؟ بعد از این چیزهای بزرگتر از این خواهی دید.
51 پس بدو گفت، آمین آمین به شما میگویم که از کنون آسمان را گشاده، و فرشتگان خدا را که بر پسر انسان صعود و نزول میکنند خواهید دید.
1 کتاب نسب نامه عیسی مسیح بن داود بن ابراهیم،
2 ابراهیم اسحاق را آورد و اسحاق یعقوب را آورد و یعقوب یهودا و برادران او را آورد.
3 و یهودا، فارَص و زارَح را از تامار آورد و فارَص، حَصْرون را آورد و حَصْرون، اَرام را آورد.
4 و اَرام، عَمِّیناداب را آورد و عَمّیناداب، نَحشون را آورد و نَحْشون، شَلْمون را آورد.
5 و شَلْمون، بوعَز را از راحاب آورد و بوعَز، عوبید را از راعوت آورد و عوبید، یَسّا را آورد.
6 و یَسّا داود پادشاه را آورد و داود پادشاه، سلیمان را از زن اوریّا آورد.
7 و سلیمان، رَحَبْعام را آورد و رَحبْعام، اَبِیَّا را آورد و اَبِیّا، آسا را آورد.
8 و آسا، یَهوشافاط را آورد و یَهوشافاط، یورام را آورد و یورام، عُزیّا را آورد.
9 و عُزیّا، یوتام را آورد و یوتام، اَحاز را آورد و اَحاز، حِزْقیَّا را آورد.
10 و حِزْقیّا، مَنَسّی را آورد و مَنَسّی، آمون را آورد و آمون، یوشیّا را آورد.
11 و یوشیَّا، یَکُنیا و برادرانش را در زمان جلای بابِل آورد.
12 و بعد از جلای بابل، یَکُنْیا، سَألْتیئیل را آورد و سَأَلْتیئیل، زَرُوبابِل را آورد.
13 زَرُوبابِل، اَبیهود را آورد و اَبیهود، ایلیاقیم را آورد و ایلیاقیم، عازور را آورد.
14 و عازور، صادوق را آورد و صادوق، یاکین را آورد و یاکین، ایلَیهُود را آورد.
15 و ایلیهود، ایلعازَر را آورد و ایلعازَر، مَتّان را آورد و مَتّان، یعقوب را آورد.
16 و یعقوب، یوسف شوهر مریم را آورد که عیسی مُسمّیٰ به مسیح از او متولّد شد.
17 پس تمام طبقات، از ابراهیم تا داود چهارده طبقه است، و از داود تا جلای بابِل چهارده طبقه، و از جلای بابِل تا مسیح چهارده طبقه.
18 امّا ولادت عیسی مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود، قبل از آنکه با هم آیند، او را از روحالقدس حامله یافتند.
19 و شوهرش یوسف چونکه مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نماید، پس اراده نمود او را به پنهانی رها کند.
20 امّا چون او در این چیزها تفکّر میکرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وی ظاهر شده، گفت، ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن خویش مریم مترس، زیرا که آنچه در وی قرار گرفته است، از روحالقدس است.
21 و او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد، زیرا که او امّت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید.
22 ،و این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد،
23 که اینک، باکره آبستن شده پسری خواهد زایید و نام او را عمّانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است، خدا با ما.
24 پس چون یوسف از خواب بیدار شد، چنانکه فرشتهٔ خداوند بدو امر کرده بود، به عمل آورد و زن خویش را گرفت
25 و تا پسر نخستین خود را نزایید، او را نشناخت؛ و او را عیسی نام نهاد.
...
1 و چون عیسی در ایّام هیرودیسِ پادشاه در بیتْلَحِم یهودیه تولّد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اُورْشلیم آمده، گفتند،
2 کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم؟
3 امّا هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اُوْرشلیم با وی.
4 پس همهٔ رؤسایِ کَهَنه و کاتبانِ قوم را جمع کرده، از ایشان پرسید که، مسیح کجا باید متولّد شود؟
5 بدو گفتند، در بیت لحمِ یهودیّه زیرا که از نبی چنین مکتوب است،
6 و تو ای بیت لحم، در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا هرگز کوچکتر نیستی، زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایت خواهد نمود.
7 آنگاه هیرودیس مجوسیان را در خلوت خوانده، وقت ظهور ستاره را از ایشان تحقیق کرد.
8 پس ایشان را به بیتلحم روانه نموده، گفت، بروید و از احوال آن طفل بتد قیق تفحّص کنید و چون یافتید مرا خبر دهید تا من نیز آمده، او را پرستش نمایم.
9 چون سخن پادشاه را شنیدند، روانه شدند که ناگاه آن ستارهای که در مشرق دیده بودند، پیش روی ایشان میرفت تا فوق آنجایی که طفل بود رسیده، بایستاد.
10 و چون ستاره را دیدند، بینهایت شاد و خوشحال گشتند
11 و به خانه درآمده، طفل را با مادرش مریم یافتند و به روی در افتاده، او را پرستش کردند و ذخایر خود را گشوده، هدایای طلا و کُنْدُر و مُّر به وی گذرانیدند.
12 و چون در خواب وحی بدیشان در رسید که به نزد هیرودیس بازگشت نکنند، پس از راه دیگر به وطن خویش مراجعت کردند.
13 و چون ایشان روانه شدند، ناگاه فرشته خداوند در خواب به یوسف ظاهر شده، گفت، برخیز و طفل و مادرش را برداشته به مصر فرار کن و در آنجا باش تا به تو خبر دهم، زیرا که هیرودیس طفل را جستجو خواهد کرد تا او را هلاک نماید.
14 پس شبانگاه برخاسته، طفل و مادر او را برداشته، بسوی مصر روانه شد
15 و تا وفات هیرودیس در آنجا بماند، تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود تمام گردد که، از مصر پسر خود را خواندم.
16 چون هیرودیس دید که مجوسیان او را سُخْریّه نمودهاند، بسیار غضبناک شده، فرستاد و جمیع اطفالی را که در بیت لحم و تمام نواحی آن بودند، از دو ساله و کمتر موافق وقتی که از مجوسیان تحقیق نموده بود، به قتل رسانید.
17 آنگاه کلامی که به زبان اِرمیای نبی گفته شده بود، تمام شد،
18 آوازی در رامه شنیده شد، گریه و زاری و ماتم عظیم که راحیل برای فرزندان خود گریه میکند و تسلّی نمیپذیرد زیرا که نیستند.
19 امّا چون هیرودیس وفات یافت، ناگاه فرشته خداوند در مصر به یوسف در خواب ظاهر شده، گفت،
20 برخیز و طفل و مادرش را برداشته، به زمین اسرائیل روانه شو زیرا آنانی که قصد جان طفل داشتند فوت شدند.
21 پس برخاسته، طفل و مادر او را برداشت و به زمین اسرائیل آمد.
22 امّا چون شنید که اَرْکلاؤُس به جای پدر خود هیرودیس بر یهودیه پادشاهی میکند، از رفتن بدان سمت ترسید و در خواب وحی یافته، به نواحی جلیل برگشت.
23 و آمده در بَلْدهای مسمّیٰ به ناصره ساکن شد، تا آنچه به زبان انبیا گفته شده بود تمام شود که، به ناصری خوانده خواهد شد.