حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

فانوس-56

بخششو بخشیدن کاریست که انسانهای بزرگ انجام میدهند.روح بزرگ یعنی روحی که گنجایش آن پر از خوبیست بزرگی در اینست که انسان خود را به ارزش والای انسانی که ذات اوست برساند.ذات انسانی که خسیس شد و کدورت گرفت از ذات الهی او دور میشود. ذات الهی چیست ذاتی هست عمل کننده در انسان شما به روشنایی اجازه ورود میدهید نه به تاریکی در خیریت خیر رسانی اولویت هست یک انسان خوب باید صفاتش الهی باشد بخشیدن همذات شدن  با اراده خداوند هست.خداوند بسیار بخششگر هست سخاوتمند هست بهترینها رو برای انسانها میخواهد هیچگاه بدی آدمها را به پای  خداوند نگذارید. پای خداوند چیست یعنی به خداوند حواله ندهید.خداوند بخشنده هست خداوند سخاوتمند هست خداوند مهربانترین دوست به شماست. تاریکی ضرر رسان هست ابلیس تاریکی شیطان هر اسمی که میگذارند شر شر رسانیدن تاریکی ابلیس  یا اهریمن یا در هر فکری عقیده ای اسمی هست که منتهای  آن همان ابلیس هست.شما در آزارید او شاد هست شما در دردو مریضی بدبختی تاریکی هستید او شاد هست شما در گناه میمیرید او شاد میشود. اما ذات خدا و ذات الهی برای شما خداوند خیریت میخواهد خوبی و آرامش میخواهد.برای شما بهترینها را میخواهد که به آن تمسک کنید و اتصال کنید به ذات آسمانیتان .در گفتن کلمات جملات به شما سختگیر نیست در ارتباط شما با خداوند به شما سختگیر نیست اینست خداوندی که اگر هزاران بدی کنید به او به شما مهربانست چگونه انسانی به خدایش بدی میکند و آزار  وقتی در خود اجازه ورود تاریکی بدهد .بدی بدهد . شر بدهد ضرر رساندن بدهد آزار به آدمها بدهد.ابلیس بیکار ننشسته مثال درنده ایست که میچرخد تا ببلعد .درنده ای که مثال آن درنده خویی هست .اگر آموزه ای خوب بیند او را با تاریک گشتن آن بد میخواهد نیرو دارد آنهایی که تاریکی او را در خود جای دادند. قساوت قلبی.خداوند دست شما را ول نمیکند والا سقوط میکنید آنهم در لحظه ای که میخواهید بیفتید مثال آن اینست که هر مثالی را عین آن مثالی بیان میکند صفات خدا مثالی هست صورت مثالی خداوند از تکلم اشفته ساختن در برابر تاریکی هاست خداوند با ابلیس و نیروهای تاریکی مثال بندگان ابلیس رفتار میکند زیرا آنها بندگان او شدند نه بندگان ذات الهی خود و خدای خود.یکجا یهوه گویند یکجا پدر گویند یکجا اهورا مزدا گویند یکجا الله گویند یکجا روح او را روح یهوه گویند یکجا روح القدس گویند یکجا اگر جا نیفتاده باشد روح اهورا مزدا  جایی جبرئیل که اصلان با روح القدس فرق دارد تشبیه کنند ولی در اصل آن نیرو میبخشد گویند.و باز نشده باشد زیرا در تعالیم آنها واحد کامل هست .ذاتی برای آن در نظر نمیگیرند . در یهودیت هم  همینگونه هست. اما اگر دقت کنیم روح یهوه روح القدس  یا در اسلام روح الله یا نیرو میبخشد هم نگاه کنید همان منظور میدهد.در مسیحیت پدر پسر روح القدس رکن 1-2-3  خب در عناوین برده شده ما با اسامی متفاوتی برای خداوند روبرو هستیم.طبق آموزه ها ادیان دیگر میگویند خدای اسرائیل یهوه خدای مسلمانان الله خدای مسیحیان پدر  و در مسیحیت  پدر پسر روح القدس در شاخه های آن شاخه های آن در تثلیث پدر پسر روح القدس را در یک عملکرد میدانند و هر کدام را خدا میخوانند.اما در جمع آن واحد میگویند و خدای پدر را خدای واحد میدانند که در عملکرد آن پسر را هم انسان هم خدا میدانند که جسم پوشیده و به زمین  و در جسم پوشیده کلمه در ازلو و کلمه جسم شدو به زمین آمد اینها آموزه های مسیحیت در تثلیث هست که روح القدس را  صاحب قدرت و پسر را صاحب قدرت و پدر را صاحب قدرت میدانند که در ذات پسر  روح القدس عمل میکند و در ذات روح القدس پسر عمل میکند.و در یک عمل برابر هستند آنهم در جلال پدر یعنی جلال پدر از طریق پسر جلال پسر از طریق روح القدس و جلال روح القدس از همین زنجیره.عمل میشود.یا به مسیح صورت نادیده خدا گویند که شکل انسانی آن را مسیح دانند.ولی برای خدا صورت در نظر پدر گرفته نمیشود. نقاشی هم میکنند روح القدس را بصورت انسان میکشند.که قابلیت پذیر هست و یا نمادی از یک پرنده که انسان به آن پرنده نمیگوید بلکه شباهت آن در نماد آن هست که نماد قابلیت تغییر و ماهیت به انسان شدن به همان شکل با تعریف دقیقش.که مصریان باستان خدا را شبیه یک شخصی که کله عقاب دارد.خب اونها اون زمان با روح القدس مثل الان آشنایی نداشتند مستقیم روح القدس را خدای واحد میپنداشتند. والا  تصویری که شکل میدهند عقاب کله عقاب هست. و در دیوار نگاره های باستانی ایرانیان هم هست.یعنی نزدیکترین چیزی که به آن از بعد مادی بتوانند تشابه کنند عقاب بوده.که وقتی در شخص عمل کند. یا در ذات او مثال شخصی که صورت انسانی گیرد و بال داشته باشد یا در آن شخص عمل کند.و وقتی در آن عمل زیاد بینند روح القدس را خدای واحد بدانند در حالی که پدر خدای واحد هست.یعنی در آموزه مسیحیت در عین حال در سه شخص تعریف میشود که به واسطه پدر قدرت زیاد میگیرند و خدا نامیده میشوند.مثال پری کامل روح در حد بسیار بالا در شخصیت عمل میکند و این روح که از خدا ی پدر سرچشمه میگیرد مثال دریا عمل میکند در یک ذات انسانی که شکل گرفته هست.وقتی میگوییم کلمه جسم شد یعنی جدا شد  و انسان شد پس در آفرینش هم روح القدس جدا شد و عمل کرد در آفرینش  که در هر چیزی شکل گرفت در زندگی زمینی تکمیل آفرینش طبیعتو . دمیدنو .و در آفرینش عمل کرد پس ذات خدا واحد بودنش را دارد اما پسر و روح القدس جدا شدند و پسر انسان شد و روح القدس هم با او قرار گرفت و در ذات یک شدند پدر خدا در این زنجیره عمل کرد و پدر پسر روح القدس در غالب پسر در زمین عمل کرد.حالا یکجا روح الله گویند چون در زبان عربی ابن الله یا روح الله الله برای کلمه خدا در زبان شناسی عربی باید تحقیق کنید که در آن زبان الله گویند.یا عبری یهوه گویند روح یهوه چون برای خدا ذات در نظر نمیگیرند و شکل نمیتوانند دهند طبق آموزه های تورات.همان روح القدس یا روح یهوه البته در مزامیر اینها باز شده.در تورات هیچ شکلی به خدا نمیتوان داد و شبیه خود خلق کرد را در کنار آن توضیح میدهند و پرانتز باز میکنند روحانی معنوی  و نحوه عملکرد را جور دیگر بیان کردند از لای بوته ای با موسی خداوند صحبت کرد .مثال شکلی آن را نوری  زیاد شعله ور از نور ترسیم میکنند چون  هیچ شکلی انسانی یا ذات پنداری نمیتوانند دهند معنوی روحانی آن را نور بدون شکل ترسیم میکنند.تو گفتمان ادیان چالش ایجاد میشود چون هر کدام طبق آموزه های کتب خود وارد بحث میشوند و خود را ملزم به شریعت خود میدانند اگر یک یهودی یا مسلمان یا زرتشتی یا مسیحی با هم گفتمان کنند آنها از کتب خود آیات میاورند آنها از کتب خود آنها از آموزه های خود.و هیچ کدام هم قانع نمیشوند زیرا طبق آموزه های خود وارد بحث میشوند .یکی انجیل میاورد آن یکی تورات آن یکی اوستا آن یکی قرآن.و میگویند خدا برای ما اینگونه  گفته شده و هر کدام هم رجوع میکنند به کتب .و برایشان هم منجی را تعریف کنند میگویند منجی ما مثال ماشیح هست آن یکی  سوشیانت آن یکی مسیح آن یکی مهدی .مثل اینکه به بودایی ها بگید منجی شما مسیح هست بگویند منجی ما بودای پنجم هست یا بگی سوشیانت بگویند بودای پنجم. هر کدام بگی بودای پنجم گویند مثال هست.و هر کدام هم گویند ما برایمان منجیمان اگر بیاید و شناخت منجیمان آن را  ارزش و جایگاه و ایمان قلبی و شناختی و برایمان جشن و ظهورو آماده سازیو انتظارو اینها در آنها بسیار کار میشود.مثال جشن ها. کتب. موعظه ها تفسیر ها شناخت. و... و هر کدام هم منتظر حقایق شنیدن از انها هستند.که بیایند و حقیقت ها را باز کنند نجات دهند یک امری که هر زمان سختی بیشتر میشود امید نجات را خواهانند.یا زمانه هایی که واقعن میبرند مناجات های سوزناک جشن های زیبا و شادی . و دعا و... چقدر زیبا هست اگر طبق آموزه های همان تعریف شده را دریافت و به هم احترام گذاشت و جای جدل هر کسی دین عقیده خود را تعریف کند و تمیز دادن آن را به مخاطب با تفکر خود قرار دهد نه جنگ میکنند کلامی نه برنده شدنی بلکه آن حرف خود آن یکی حرف خود نتیجه با تفکر مخاطب.البته چالش ممکنست ایجاد شود و بحث گیرد اما جای آن میشود گفت جای جدل به مخاطب واگذار کرد تفکر را.و خب چرا دیگر گفتمان شود اصلان لازمه هست. شاید محبت دوستی یا حتمان اگر نشود گفت قلب ها اشنایی ها و شناخت ها.در کاستن از  دشمنی  به قلب اتصالی قرار گیرد حداقلش.اگرم لازمه نبود همان موعظه شخصی هر کسی در جمع یا غیر آن.

عکاس-حسام الدین شفیعیان

فانوس-55

در هر بازه زمانی  در برابر تاریخ میزان هست. زمانی  9 تا زمانی  100 تا زمانی 1000 تا زمانی 2000 تا زمانی 5000 تا شاخ تاریخ بستگی دارد به رموز آن وقتی شاخ ترین تاریخها باشد مهیب تر گاهی  یک کار ده و ده کار صد و صد کار هزار گاهی هم یک کار هزار کند.زمانی که حجمه زیادتر باشد زمان سختتر تاریخی هست. گاهی  امری هدایت هست گاهی امری کلام هست گاهی امری هدایت کلامی هست گاهی امری هدایت مسیری هست تا سر منزل آن.اگر در سخت ترین شرایط تاریخی باشد توجهات معطوف اوامر دیگر میشود.هدایت گاهی همگانی هست گاهی معطوف به قومی.گاهی معطوف به تعدادی برای قومی گاهی قوم ها برای بعد.گاهی یک کار هزار کند. اما گاهی همه آن کارایی آید. باید دید اگر همانها نباشد پاشنه بلند و وقتی باشد پاشنه بلند نیست اما نقشه زیاد.گاهی  تابلو نمودار میشود که  ترس بر زمانه مستولی شده یا خط راهبردی انحراف گرفته.ترس مستولی شده ترس مقاصد اهداف هست.مقاصد اهداف بر زمانبندی ها واقف نیستند.اما بر کنترل زمانه واقف بر نمودار ارزی و منافعی میشوند.گاهی کلام گفته میشود و همان ساعت اوامر پدیدار .اوامر بالا بر اوامر پایین زنجیره و اوامر بالا از بالا بر زمین اجرا میشود.قوای فرشتگان افراد و افراد موجود در زمین.گاهی بهشت جهنم در کتبی  زمینی منطقه ای در زمین نمودار میشود که راس آن بر آسمان افراشته هست.اما  این حفره مرگ تا بالا یک حفره معمولی دید آسمانی نیست حفره ای تا نمودار ورای دید هست.چیزی که حفره بر آسمان شود مثال تونل نورانی یا چرخه نور تا بالا.نمیتواند در زمین جهنم بهشت را ترسیم کرد.یا موت بعد حیات نباتی زمین.حیات نباتی جمادی زمین  با مرگ تمام به بالا میشود.حال اگر ارواح در زمین سیر میکنند.سر میزنند میروند این نمودار زندگی بعد حیات هست.گاهی سالها طول میکشد به زمان زمینی . معلوم هست که میزان رفت و آمد آنها زمانی هست به میزان آزادی روح آنها.گاهی مکشوف میشود که رفت و امد مردگان یا زندگان روح نوعی هست که عالم بعد موت را ثابت میکند اما موت پایان نیست بلکه آغاز راهی هست برای تکامل آن.مرگ پایان نیست.اما اگر به مرده ای بگویید بیا زنده شو میان زندگان زمینی بیا در جسم نه صرف روح نخواهند خواست حتی آنهایی که در عذاب روحی هستند.عذاب زمین را بدتر میدانند شاید برای زندگان خیلی گاهی عالی باشد و رضایت زندگی. اما برای مردگان این جهان شرارت هست.زیرا شرارت آن مکشوف برایشان میشود بدشان می آید. کامل مکشوف میشود.اما مگر روح شریر اینجا برایش بهتر نیست . اما  چون با جسم مادی ما وزن میکشیم حیات روح را یک حیات عجیب میبینیم. شاید تجربه کنندگان مرگ که نوعی اتصال روح و جسم هست و موت مکشوف کامل نشده بازخورد بین این حیات تا موت انتقال نیافته را بازگو میکنند. موت انتقال نیافته یعنی رشته حیات وصل هست اما بین این حیات تا حیات روح فاصله عمیق هست.تا جایی که مجاز به آنند را میبینند اما انتقال کامل به آنجا را ندیدند یا تصورات پیرامون حیات زمین را میگویند یا  وخیمتر آن تا حفره نورانی اما نه انتقال کامل به بالا تا نصفه راه بازگشت میکنند وخامت کامل . پس کسی از ان جهان روحی نمیتواند تصویری بیاورد .که ترسیم کند برای زندگان الا حیات بین رفتن اما برگشتن.گاهی  آدمها عمل نادرست روح گیری میکنند که با روح خود ارتباط میگیرند و فکر آنها اینست که با روح مردگان ارتباط گرفتند.ذهن انسان قوی هست .تصویری از ذهن خود بر روح آن مرده را ترسیم میکنند.حتی در اوامر تخصصی آن مثال فلان نویسنده معروف در کنار آن اشخاص در میز نشسته و روبرو دوربین عکس گرفتند.آن حالت عمیق و کار غلط ذهن شخص وارد به آن صورت میگردد و آن صورت در تصور آنها شکل میگیرد و آن شکل نمایان میشود.اما بدون این راه غلط خود اثبات آن به خواست خدا اتفاقی عمل میشود.بدون دخل تصرف در زندگی آنها.اما در امورات باطل اینکار دخل تصرف در ذهن همان شخص هست. و آنچه از ان بیرون افکنده میشود تصورات ذهنی اوست.که از طریق آن شخص شکل میگیرد و افراد دیگر فکر میکنند روح احضار کردند. در حالی که روح همان شخص با تفکرش از حالت ذهنی خود او به شکل در میاید و حیرت زده میشوند عکس میگیرند و در کتب فرقه روح گرایی چاپ میکنند.که کاری بس خطرناک و بد هست. زیرا ممکن هست شخص به مرگ رود. پس باطل هست چون ضرر دارد.و فایده ای هم ندارد. بدعت بد بد هست.زیرا انسانی تصورات ذهنی خود را پس میدهد و فکر میکنند روح گرفتند در حالی که خود شخص را گرفتن و روح شخص تصور ذهنی  خود را پس میدهد از  شخصی یا اشخاصی که در ذهن او بیشتر هستند.مثال فلان نویسنده فلان اقوام فلان شخصیت.تصویر پس داده شده خود همان شخص و تصویر همان ذهن اوست نه خود آن شخص مرده.در مرگ موقت انسانها پیرامون خود را تصویر میکشند نه مرگ بالا رفته را مرگ بالا رفته بازگشت ندارد مگر مرگ وخامت گونه آن تا حفره نور که نزدیکتر به مرگ هست گاه در خوابی گاه در بیداری مرگ موقت بازگشت احیا پذیر.پس مرگ موقت ذهنیات شخص هست در پیرامون حیاتش نه عالم اموات یا ارواح یا زندگان روح.برای همین نمیتواند بازتاب مرگ کامل باشد اما تجربه عمیق آن همان دریچه نور تا بالا هست.که کامل نمیشود به تصویر عالم موت .حتی شخص در مثال زنده کردن مردگان در تاریخ از عالم موت خبری داده نمیشود شخص مرده مثال چهار روز برگشت کرده حقانیت را میداند اما چه اتفاقی افتاده را نمیگوید یا حقانیت او بر امر کاری هست که انجام گرفته در کتب هست.پس این پاک شدن ذهن برای آنست که اسرار عالم بعد موت اسراری عمیق هست.که فاش شدن آن را خدا برای فقط کتب امورات کلی گفته میشود اما تصویر عالم موت بعد آن را نمیدهد زیرا اسرار عالم ارواح اسراری عمیق هست.زیرا یک چشم به امورات باز میشود و امورات مکشوف میشود.و اسراری دانسته میشود و بازگشت آن فراموشی هست برای تجربه کنندگان وخیم هم اسرار باز نمیشود مگر بازگشت از نیمه راه تا بالای حفره ای که برگشت میکنند.

عکاس-حسام الدین شفیعیان - حسام الدین شفیعیان

فانوس-54

تعالیم درست تعالیمی هستند که قابل تمیز داده شدن  میشوند.تعالیم درست و همه تعالیم که پازل قرار گیرند اصل سخن و میزان پریت در میاید. تعالیم غلط تعالیمی هستند که از درون خالی و برون مایع گمراهی هست. تعالیم غلط از منافع بر میاید.اگر مثال بدن شما ضعیف گردد  و نحیف شود مقابله روحی کلامی ضعف میگیرد اما در پر شدن بدن ضعیف قوت میگیرد .اگر بدن ضعیف شود روح قوی میکند. اگر روح ضعیف شود پریت خالی میگردد روح ضعف جسمی نمیگیرد اما هر چه جسم شود ضعف میگیرد زیرا جسم انسانی هست اما قوت درون در بعد انسانی روحانی هست بعد روحی ملکوتی انسان قوی با کلام صحیح میشود. زمانبندی مثال کشتی سنگین از جسم قوی و پر خم و واژگون نمیشود مگر از ضعف ایمانی در نجات از رسیدن به ساحل امن.اگر کوبیدن نباشد جستن نباشد جواب پیدا نشود امتداد ها در زمانبندی ها به قوت عمل نشود کار مستقیم به زمان ماحصل بالا ارجاع میشود و تکلم و آنکه میخندد در تکلم صورت مثالی گیرد.صورت خدا را کسی ندیده هر چند گویند از شباهت معنوی خود ساخته شده انسان اما این صورت مثالی در بعد قوت روح عمل میکند.روح قوت زیاد دارد و در زنجیره عمل میکند.اما خدایان گفته شده کسانی هستند که از خداوند پدر خود را بالاتر میدانند حتی ثانیه ای آسمان بدست ملکوت دست آنها آید همه را واژگون میکنند با چه تعالیم غلط.تعالیم منافعی تعالیمی هستند از زر گنجینه. زر گنجینه زندگی بسیار مرفه زمینی.امکانات وسیع زمینی تریبون های وسیع مادی.تریبونی که در راه حقیقت نیاید مثال تریبون خالی هست که صدای آن بلند هست اما فایده آن هیچ. تریبون مفید تریبونی هست که صدای آن به گوش میرسد هم به حقیقت کمک میکند.

عکاس-حسام الدین شفیعیان - حسام الدین شفیعیان

فانوس-53

آنیکه در پیشبرد روند امری مطمئن هست ادعا نمیکند. بلکه هر چه پیش آید را در امر جلو میبرد.زیرا در این هدف شخصی نیست بلکه جمعی هست. شخصی دنبال راه رفتنو  دنبال سر گشتن هست این امر  ادعایی نیست این امر قلبی هست.گرفتن مال نیست. از کسی یا تجاوز قتل منتهی به فضای آن مکان ها.خم و راست شدن سوار شدن رو دوش آدم ها نیست بلکه عزت و احترام به انسانهاست.مال را ریختن در جیب نیست.بلکه سفره برکت برای جمع هست.خدمت کردن هست نه خدمت شدن.آنیکه بر دوش دیگری سوار شود آنی که دوش بگیرد شاید زیر همان سلطه علاقمند باشد اما در داوری آیا زیر یوق همان خواهد بود. در این اوامر با هیچ کسی شوخی نیست.آنی که مالش بدهد . و دنبال بیفتد هیچ امری هم عمل نشود تازه مریض تر هم بشوند.تازه به امر مهم هم نرسند و قوت هم عمل نکند.بعد هاویه هم خریداری کنند این آیا بره بودن هست پس چشم کجاست بیند و گوش کجاست شنود.حتی پرنده که هیچ مگس هم نتوانند.تازه سلطه هم کنند و سواری هم بگیرند.و خم راست هم بشوند. و تکریم شوند. خواری برای ملکوت بهترست از خواری اینگونه برای زمین زیرا کلام کتاب مقدس همینست. جلال مردم در ملکوت نه بدرد خود آنها برای آنها خورد نه جلال آنها برای آنها.

فانوس-52

سه نوع خواب هست.خوابی که با صدای آرام بلند میشوی. و خوابی که با صدای بلند هم بیدار نمیشوی و خوابی که هر چه صدا هم نباشد خوابی اما بیدار نمیشوی. در خواب اول منتظر و زود بلند میشوی. در خواب دوم صدا بلند هست اما رویایی شیرینتر تو را از خواب بیدار نمیکند.و خوابی که خود خوابیست اما دوست نداری بیدار شوی.مثال سه نوع هست. مثالی که قدیمی هست و ماحصل آن جدید می آید مثالی که رویش شده اما پر شدگی آن در درون بذر هست. و مثالی که نیاز نیست چون واضح هست. سه نوع قدیم ماضی بعید و فعل حال هست. ماضی بعیدی که  اتفاق افتاده. ماضی بعیدی که اتفاق افتاده مختص همان زمان. و ماضی بعیدی که خاص همان زمان با شرح همان زمان هست. سه نوع ماضی فعل هست ماضی که باید انجام میشده مال حال حاضر هست. ماضی که مال حاضر هست و در تکامل کار هست. و ماضی حالی که مختص حال حاضر هست.سه نوع لجاجت هست. لجاجتی که برتر از حکمت  خود را خوانند.هست. لجاجتی که دستور به بالا هست. لجاجتی صرف مادی آنهم پر سود از زمین یا تابع فرمان اربابان زمینی هست.سه نوع خواست هست. خواستی که باید انجام گیرد خوش آمد و بد آمد ندارد زیرا صعودی هست نه  بر عکس وارونه. خواستی که انجام گیرد تا قوت عمل کند برای امر مهم. خواستی که باید رشد بیابد تا عمل گیرد.سه خواست دیگر هست گمشده ای نماند که بخواهد و بجوید بکوبد یا بر او مکشوف شود و صعود. گمشدگانی که حقیقت را بخواهند . یا گمشدگانی که خواب شیرین را بخواهند و گویند وادی حیرتی نیست. هیچ خبری نیست. هیچ خبری هم نمیشود. این دیار و کرات همه بوده و قیامتی نیست داوری نیست ملکوتی نیست ببینیم هم خوابیم. بیدار شویم دوباره همینجائیم و اصلان اگر آسمان ملکوت را وضوح نشان دهد و تاج افتخار ملکوتی ما  چون اینجا را دوست داریم آنجا نمی آییم.و آنجایی هم اگر باشد خیال هست ما رویای ان را دوست داریم اما خود آن را نه. مگر روح کباب میخورد و معده دارد نکاح میکند.بالاتر برو بعد دیگر اصلان این زندگی خیالست و ما در خوابی هستیم شیرین اما تلخیش برای وجود این باورهاست. حال که مکشوف هم شده باز ما ندیدیم خب. اگر ببینیم جوری دیگر برداشت میکنیم.حال گذشته افسانه هست آینده نیامده ساعت دیگر هم مثل همین ساعت هست.اما خواب تمام میشود چشم باز میشود ای فلانی که خون جگرش کردیمه... فرمول سر اسرار...حالا که او را دیدیم باور کردیم حال بیا با ما اینجا رو عشقست واقعیت مکشوف شد حالا بر ما بنشین ما تو را قبول کردیم کجا بریم . جواب مستقیم هاویه.ای وای مهربانی چی... بر شما مهربانی گناهی نابخشودنیست. چطور مگه ما بدتر از اونائیم.که... نه خب باید باور کنید اینجوری فکر میکنید هاویه خواب هست. تازه بخشیدن هم که خوابست. تازه هاویه هم خوابست. تازه آنجا هم که رویاست. نه باور داریم زرنگی زمین در آسمان جواب نمیدهد...مهربانی  هست. اما نه آن مهربانی که حاشا بگویید.وای مگه میشه هاویه اصلان جور در نمی آید فرشتگان متابعت کنند تا هاویه.وای پس مهربانی چی مهربانی  خیلی به ما آموختن. زرنگ بازی مباحثه هاویه ای ها در ملکوت.خب همونا بیان شما را به بهشت ببرند دیگه کجاین. اونا که نسخه پیچیدن.وای اینم خوابه مکاشفه حتما شده . مکاشفه ما دوست داریم.خب مکاشفه ه که در زمین خواب بود عملیش نمود کرد ندیدید. وای اونا عملی بود ما فکر کردیم رویاست.آری نسخه پیچان و تمسخر کنندگان و پر نشدگان در پری باید عمل کنند تا در زمان آن حاصل بذر بجویند زیرا  جسم روکش هست و زیر آن اصل آن. روکش آن مهم نیست مهم آنست که شکل اصلی بیند.شکل اصلی چون بیند گوید راست هست. و شکل انسانی تنها روکشی در خاکدان هست . اگر جسم نماند . ملکوت میماند و روح فنا پذیر نیست.شاید قصه ای بنظر آید اما هر قصه ای روزی تصویری دارد. هر چند قصه تصویر شده واقعیت همان امر ملکوتی آن هست.

عکاس-حسام الدین شفیعیان